کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاردار
لغتنامه دهخدا
خاردار. (اِ) کرمی است که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و یکی از مهمترین آفات پنبه است پروانه ٔ کرم خاردار طول پرهای بازش 22میلیمتر و طول بدنش تا 9 میلیمتر می رسد رنگ پرهای جلوی آن سبز گلابی رنگ و گاهی زرد و قهوه ای رنگ است و علت سبزی رنگ آن بواسط...
-
خاردار
لغتنامه دهخدا
خاردار. (نف مرکب ) خارآور. صاحب خار. خارور. شائک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مُشَوَّک . (منتهی الارب ) (المنجد) (اقرب الموارد). شائکة. (منتهی الارب ). خارناک . (ناظم الاطباء). || درختان سبزی که خار دارند. جُلبَه . (منتهی الارب ). || سیم خاردار س...
-
جستوجو در متن
-
حائج
لغتنامه دهخدا
حائج . [ ءِ ] (ع اِ) درختی است خاردار.
-
اطد
لغتنامه دهخدا
اطد. [ اَ طَ ] (ع اِ) شاخهای عوسج و آن نوعی از درختهای خاردار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاخه های عوسج که نوعی از درخت خاردار است . (ناظم الاطباء).
-
عضاه
لغتنامه دهخدا
عضاه . [ ع ِ ] (ع اِ) هر درخت عظیم خاردار است ، و آن بر دو قسم است خالص و غیرخالص ، و درخت ام غیلان را نیز نامند. (مخزن الادویة). اسم جنس اشجار کوچک خاردار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسمی است که واقع شده است بر هر درختی که از درختهای خارناک باشد مان...
-
دنبافوس
لغتنامه دهخدا
دنبافوس . [ ] (یونانی ، اِ) به یونانی به معنی دائم العطش و آن قسمی خار است ساقش دراز و خاردار و برگش محیط ساق شبیه به برگ کاهو و بر هر بندی از ساق دو عدد برگ دراز و خاردار و در بیرون و درون برگش برآمدگیها مثل حباب و خاردار و طرف برگ متصل به ساق و مجو...
-
حلاویات
لغتنامه دهخدا
حلاویات . [ ح ُ وَ ] (ع اِ)ج ِ حُلاوی ̍.گیاه خاردار و جز آن . (از منتهی الارب ).
-
ذیسلم
لغتنامه دهخدا
ذیسلم . [ س َ ل َ ] (اِخ ) نام جائی است و سلم درختی است خاردار. رجوع به ذوسلم شود.
-
سملاخ
لغتنامه دهخدا
سملاخ . [ س ِ ] (ع اِ) گیاه خاردار که نصی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
اشپلاتوس
لغتنامه دهخدا
اشپلاتوس . [ اَ پ َ ] (اِ) مأخوذ از یونانی ، گیاهی خاردار. (ناظم الاطباء).
-
حسوک
لغتنامه دهخدا
حسوک . [ ح َ ] (ع ص ) خاردار. || زشت . (غیاث ). || شریر. (غیاث ) (آنندراج ).
-
خادشه
لغتنامه دهخدا
خادشه . [دِ ش َ ] (ع اِ) اطراف درخت خاردار. (منتهی الارب ).
-
شبهان
لغتنامه دهخدا
شبهان . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) مس زرد. (از اقرب الموارد). || نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفه ٔ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه . شبهانة یکی آن است . (منتهی الارب ).به معنی گیاه خاردار شبه است . (از اقرب الموارد).
-
عضات
لغتنامه دهخدا
عضات . [ ع َ ] (ع اِ) هر درخت خاردار را گویند مطلقاً. (برهان ). عضاة. رجوع به عضاة شود.