کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارج خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارج خوان
لغتنامه دهخدا
خارج خوان . [ رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) اصطلاح موسیقیان است و بر کسی اطلاق میشود که خارج از دستگاه آواز خواند. رجوع به خارج خوانی شود. || مقابل سطح خوان . رجوع به خارجی خوانی شود.
-
واژههای مشابه
-
قبض خارج
لغتنامه دهخدا
قبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
قصران خارج
لغتنامه دهخدا
قصران خارج . [ ق َ ن ِ رِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بزرگ در اطراف ری ، و قلعه و میوه جات فراوان دارد. گروهی از دانشمندان و محدثان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). قصران بیرونی ، نام جایی است خوش آب وهوا در حدود ری . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 438).
-
خارج النسب
لغتنامه دهخدا
خارج النسب . [ رِ جُن ْ ن َ س َ ] (ع ص مرکب ) کسی که نسب خود را از عشیره ٔ خود خارج داند چون سیدی که خود را سید نداند. مقابل داخل النسب و دخیل .
-
خارج جمع
لغتنامه دهخدا
خارج جمع. [ رِ ج ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستغل و املاک مفروز و موضوع از طومارجمعبندی . (ناظم الاطباء). اضافاتی که بستگی بمجموعه ای دارد ولی در جمع آن مجموعه رأساً داخل نمیباشد.
-
خارج رفتن
لغتنامه دهخدا
خارج رفتن . [ رِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون رفتن . رجوع به خارج شدن شود. از منزل یا شهر یا مملکت بیرون شدن .
-
خارج زدن
لغتنامه دهخدا
خارج زدن . [ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زر قلب ناروا بسکه زدن یعنی خارج از دارالضرب . (آنندراج ). زر قلب را خارج از دارالضرب سکه زدن . از مصطلحات . (غیاث اللغة). مقابل رائج . (آنندراج ). رجوع به رائج شود : بی اصول قدمش سکه ٔ رائج نزنی خارجی واقف دم باش که...
-
خارج شدن
لغتنامه دهخدا
خارج شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون رفتن . بیرون آمدن . برون آمدن .
-
خارج صف
لغتنامه دهخدا
خارج صف . [ رِ ج ِ ص َ ] (ص مرکب ) اصطلاح نظامیان است و اطلاق بر سربازانی میشودکه در عملیات نظامی و مشق های سربازی شرکت نمیکنند. || مجازاً اطلاق بر هر فردی میشود که در زمره ٔ گروهی باشد و از مزایای آن گروه استفادت برد بدون آنکه در انجام وظایف محوله ب...
-
خارج طریق
لغتنامه دهخدا
خارج طریق . [ رِ ج ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به بیرون جاده شود.
-
خارج قسمت
لغتنامه دهخدا
خارج قسمت . [ رِ ج ِ ق ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عددی را گویند که پس از قسمت عددی بر عدد دیگری حاصل شود. (ناظم الاطباء). تعداد دفعاتی که مقسوم علیه در مقسوم می گنجد. بهر. رجوع به بهر شود.
-
خارج کردن
لغتنامه دهخدا
خارج کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هلانیدن و بیرون کردن . (ناظم الاطباء). برآوردن . بیرون برکشیدن .
-
خارج گشتن
لغتنامه دهخدا
خارج گشتن . [ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون شدن . بیرون رفتن . مقابل داخل شدن .
-
خارج محمول
لغتنامه دهخدا
خارج محمول . [ رِ ج ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عرضی هائی که خارج ازذات هستند ولی همیشه با ذات همراهند چون وحدت برای وجود. این عرضیات در باب برهان ذاتی محسوب میشوند.