کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارانیدن
لغتنامه دهخدا
خارانیدن . [ دَ ] (مص ) خاراندن . صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است : خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است : خاریدن کنانیدن و فرمودن . این دومعنی بهیچوجه در زبان فارسی کنونی استعمال ندارد.
-
جستوجو در متن
-
ناشخودن
لغتنامه دهخدا
ناشخودن . [ ش َ دَ ] (مص منفی ) نشخودن . نخراشیدن . مقابل شخودن ، به معنی خراشیدن و خارانیدن و آسیب رساندن . رجوع به شخودن شود.
-
خاراننده
لغتنامه دهخدا
خاراننده . [ ن َ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از خاراندن و خارانیدن . آنکه بخاراند (سر و مانند آن را).
-
شفتن
لغتنامه دهخدا
شفتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) دیوانه شدن . (ناظم الاطباء). شیفتن . رجوع به شیفتن شود. || چکیدن . || خاریدن . || خراشیدن . || چکانیدن . || خارانیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
-
غلغلک دادن
لغتنامه دهخدا
غلغلک دادن . [ غ ِ غ ِ ل َ دَ ] (مص مرکب ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی آدمی تا به خنده درآید. خارانیدن جایی حساس از تن کسی تا او را خنده افتد چون زیر بغل و کف دست و کف پای . غِلغِلَک . رجوع به غِلغِلَک شود.
-
غلغلک
لغتنامه دهخدا
غلغلک . [ غ ِ غ ِ ل َ ] (اِ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی آدمی تا به خنده درآید . خارانیدن جایی حساس از تن کسی تا او را خنده افتد، چون زیربغل و کف دست و کف پای . غلغلیچ . غلغلیج . غلغلیچه . دغدغه . غلغچ . غلملیج . کلخرجه . رجوع به غلغلیچ . شود...
-
شفتیدن
لغتنامه دهخدا
شفتیدن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص ) چکیدن . || چکانیدن و چکیدن فرمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). || دویدن . || پوییدن . || خاریدن و خراشیدن . (ناظم الاطباء). خارانیدن . (آنندراج ) (برهان ). || ریش کردن و زخم کردن . (ناظم الاطباء). جراحت کرد...
-
حک
لغتنامه دهخدا
حک . [ ح َک ک ] (ع مص ) خاریدن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بخارش آمدن . بخاریدن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || خارانیدن . خاراندن . || سائیدن . سودن . بسودن . (منتهی الارب ). || خلانیدن . || خلیدن چیزی در دل . (تاج المصادر بیهقی ). خ...
-
رندیدن
لغتنامه دهخدا
رندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص ) (از: رند + یدن ) تراشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنده کردن . (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن . به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن . رجوع به رند و رنده شو...