کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خائیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خائیده
لغتنامه دهخدا
خائیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) جاویده و بدندان نرم شده . (آنندراج ) (انجمن آراء)(نظام ). آنچه بدندان خرد شده باشد. مُضاغَه ؛ آنچه خائیده خورده شود. خُضامه . (منتهی الارب ) : خائیده ٔ دهان جهانم چو نیشکرای کاش نیشکر نیمی من کبستمی . خاقانی .اول از عودم ...
-
جستوجو در متن
-
مضاغة
لغتنامه دهخدا
مضاغة. [ م ُ غ َ ] (ع ص ، اِ) خائیده ، و قیل ما یبقی فی الفم مما یمضغ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هرچیز خائیده شده و آنچه در دهان پس از خائیدن باقی ماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَضاغ شود.
-
محنوک
لغتنامه دهخدا
محنوک . [ م َ] (ع ص ) صبی محنوک و صبی مُحَنَّک ، کودک که خرما خائیده بر کامش مالیده باشند. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
ناجویده
لغتنامه دهخدا
ناجویده . [ ج َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جویده نشده . مضغنشده . خائیده نشده . مقابل جویده . رجوع به جویده شود.
-
لنبانده
لغتنامه دهخدا
لنبانده . [ لُم ْ دَ / دِ ] (ن مف ) لنبانیده . با لقمه های بزرگ نیم خائیده فروبرده .
-
خضامة
لغتنامه دهخدا
خضامة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) آنچه خائیده خورده شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
لیاب
لغتنامه دهخدا
لیاب . [ ل َ ] (ع اِ) طعام کم از پری دهان . به اندازه ٔ لیسیدن از طعام خائیده . (منتهی الارب ). اقل من مل ء الفم من الطعام و قیل قدر لعقة منه تلاک . (اقرب الموارد).
-
محنک
لغتنامه دهخدا
محنک . [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) مرد استوارخرد به تجربه . مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد. || محنوک . صبی محنک ؛ کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء).
-
ضاهس
لغتنامه دهخدا
ضاهس . [ هَِ ] (ع ص ) کسی که بگزد چیزی را با دندان پیشین . در نفرین گویند: لااطعمه اﷲ الا ضاهساً و لاسقاه ُ الاّ فارساً؛ یعنی بخوراند خدای او را اندک از نبات که بمقدم دهان خائیده شود و بنوشاند او را آب خالص بی آمیغ شیر یعنی شیر میسر نشود او را. (منته...
-
لنباندن
لغتنامه دهخدا
لنباندن . [ لُم ْ دَ ] (مص ) (در تداول عوام ) چیز نرم بزرگی را فروبردن . بلعیدن لقمه ٔ نرم و بزرگ . با لقمه های بزرگ فروبردن . خوردن و فرودادن با ولع. با شره و حرص نیم خائیده فروبردن . لقمه ٔ بزرگ را در یک سوی دهان تر کرده فروبردن . لنبانیدن .
-
حنک
لغتنامه دهخدا
حنک . [ ح َ ] (ع مص ) آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). حَنَک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لبیشه کردن اسب را. || استوار کردن . || خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
مضیغة
لغتنامه دهخدا
مضیغة. [ م َ غ َ ] (ع اِ) هر گوشت پاره که بر استخوان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت پاره ای که به استخوان چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گوشت پاره ٔ زیر گوشت بازوی اسب . || پی کرانه ٔ گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
نشخوار
لغتنامه دهخدا
نشخوار. [ ن َ / ن ُ خوا / خا ] (اِ) (از: نش شاید مخفف نوش + خوار خوردن ) نشخور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آنچه گاو و شتر و گوسپند خورده ٔ خود را باز از معده به دهن آورده بخایند و فروبرند. (از غیاث اللغات ). آنچه شتر و گاو خورده باشد و باز از معده برآ...
-
مضغة
لغتنامه دهخدا
مضغة. [ م ُ غ َ ] (ع اِ)پاره گوشت خام خائیده . ج ، مُضَغ. (مهذب الاسماء). پاره ای از گوشت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره گوشت . (ترجمان البلاغه ). پاره ای گوشت بی استخوان . (دهار). گوشت پاره . (غیاث ). || ط...