کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیی
لغتنامه دهخدا
حیی . [ ح َ یی ی ] (ع ص ) صاحب شرم . (منتهی الارب ). شرمگین . باشرم . قال رسول اﷲ (ص ) : ان اﷲ عزوجل یحب ان یری اثرنعمته علی عبده و یکره البؤس و التباؤس و یحب الحیی العلیم العفیف . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 78).
-
واژههای همآوا
-
هیی
لغتنامه دهخدا
هیی ٔ. (ع اِمص ) اسم مصدر است هأهاءة را. (منتهی الارب ). || (مص ) به طعام و شراب خواندن . || بر آب خواندن شتر را. (اقرب الموارد). رجوع به هَیْی ٔ شود.
-
هیی
لغتنامه دهخدا
هیی ٔ. [ هََ ی ْ ی ِءْ ] (ع ص ) رجل ٌ هیی ٌٔ مرد نیکو پیکر و هیأت . (منتهی الارب ). حَسَن الهیئة. (اقرب الموارد).
-
هیی
لغتنامه دهخدا
هیی ٔ. [ هََ ی ْءْ] (ع مص ) آماده گردیدن جهت کاری . || ساختن هیأت چیزی را. || نیکو و خوش پیکر گردیدن . (منتهی الارب ). || به طعام و شراب خواندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هی ٔ. || یا...
-
هیی
لغتنامه دهخدا
هیی . [ هََ ] (فعل ) صورتی و تلفظی محلی از کلمه ٔ هستی . هستی تو. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) : خان و مان ساز اگر هیی مردم ور چو مرغی بکن نشیمن خویش .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
فقیم
لغتنامه دهخدا
فقیم . [ ف ُ ق َ ] (اِخ ) حیی است از دارم . || نیز حیی است از کنانة. (منتهی الارب ).
-
حاشد
لغتنامه دهخدا
حاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) حیی است از عرب .
-
عیایة
لغتنامه دهخدا
عیایة. [ ع َ ی َ ] (اِخ ) حیی است . (منتهی الارب ).
-
هداهد
لغتنامه دهخدا
هداهد. [ هَُ هَِ ] (اِخ ) حیی است از زمین یمن . (منتهی الارب ).
-
دیل
لغتنامه دهخدا
دیل . (اِخ ) حیی است از تغلب . (از تاج العروس ).
-
منولة
لغتنامه دهخدا
منولة. [ م َ ل َ ] (اِخ ) مادر حیی است . (منتهی الارب ). مادر گروهی از تازیان . (ناظم الاطباء). مادر حیی است از عرب . (از اقرب الموارد).
-
ناعب
لغتنامه دهخدا
ناعب . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة).- بنو ناعب ؛ حیی است . (منتهی الارب ). حیی است از عرب . (معجم متن اللغة).
-
حییة
لغتنامه دهخدا
حییة. [ ح َ یی ی َ ] (ع ص ) حئییة. مؤنث حَیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین . (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود.