کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیرت زده شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مدهوش
لغتنامه دهخدا
مدهوش . [ م َ ] (ع ص ) خیره . (زمخشری ). بی آگاهی . متحیر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیوانه . سراسیمه . (حفان ). شیدا. (اوبهی ). سرگشته . حیران . مست . بیهوش . (از غیاث اللغات ). بی خود. حیران . (منتهی الارب ). هاج . خردشده از ترس و مانند آن . (یادداشت ...
-
خیره گون
لغتنامه دهخدا
خیره گون . [ رَ / رِ ] (ص مرکب )حیرت زده . حیران . متحیر. بهت زده . مبهوت : چو بشنید از آن خواب شد خیره گون شدش دانش خویش را تیره گون .فردوسی .
-
دهشت
لغتنامه دهخدا
دهشت . [دَ / دِ ش َ ] (از ع ، اِمص ) حیرت و سراسیمگی . (ناظم الاطباء) (غیاث ). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل . (آنندراج ). خیرگی . تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن . این صورت گویا در عربی نیامده است . در عربی این مصدر دَهَش است لی...
-
مات شدن
لغتنامه دهخدا
مات شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حیران و سرگردان شدن . مشوش و مضطرب شدن . (از ناظم الاطباء). سخت متحیر شدن . مبهوت شدن . سخت حیرت زده گشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغلوب شدن شاه شطرنج . باختن در شطرنج .از هر نوع حرکت بازماندن در شطرنج (یادداش...
-
آسیمه
لغتنامه دهخدا
آسیمه . [ م َ / م ِ] (ص ) مضطرب . مشوش . پریشان خاطر. آشفته : بدان تن در آسیمه گردد روان سپه چون بود شاد بی پهلوان . فردوسی .به ره گیو را دید [ دستان ] پژمرده روی همی آمد آسیمه و پوی پوی . فردوسی .بگفت این وبرخاست و در خیمه شدجهانی ز گفتارش آسیمه شد....
-
شگفتی
لغتنامه دهخدا
شگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فردوسی .ببردند هم درزمان نزد شاه بدو کرد شاه از شگفتی نگاه . فردوسی .- از شگفتی ماندن ؛ در ...
-
نضیرة
لغتنامه دهخدا
نضیرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) بنت ضیزن بن معاویة السلیحی است ، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حَضر سنگر گرفت و شاپور [ ذوالاکتاف ]سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیرة ک...
-
غرابت
لغتنامه دهخدا
غرابت . [ غ َ ب َ ] (ع مص ) غَرابة. غامض و خفی بودن : غرب الکلام غرابة؛ غمض و خفی .- غرابت کلمه ؛ غموض آن . (اقرب الموارد).- || وحشی بودن کلمه و ناروشن بودن معنی و غیرمأنوس بودن آن در استعمال است . (از تعریفات جرجانی ). یکی از عیوب سه گانه ٔ کلمه ؛...
-
خیره
لغتنامه دهخدا
خیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی پروا. جنگجو. غضب آلود. مستبد و خودرأی . سخن نشنو. گستاخ . شوخ . بی شرم . بی آزرم . بیجا....
-
مسجد اقصی
لغتنامه دهخدا
مسجد اقصی . [ م َ ج ِ دِ اَ صا ] (اِخ ) مسجد الاقصی . المسجد الاقصی . اسم بیت المقدس که مسجدی است درشام . (غیاث ) (آنندراج ). جامعی است در قدس در کنار جامع عمر. (از اقرب الموارد). مسجد بیت المقدس . مزگت بیت المقدس . جامعی است بزرگ در جنوب قبةالصخرة، ...
-
طغرل
لغتنامه دهخدا
طغرل . [ طُ رِ / رُ ] (اِخ ) ابن ارسلان ، السلطان الاعظم رکن الدنیا و الدین معز الاسلام و المسلمین ، ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین (طغرل ثالث ) (573 تا 590 هَ . ق .).کمال دولت و کامیاری و وفور حشمت و بختیاری سلطان ماضی طغرل سلجوقی از آن ز...
-
پان ته آ
لغتنامه دهخدا
پان ته آ. [ت ِ ] (اِخ ) گزنفون در کتاب 4، فصل 2 آرد که : در خلال این احوال مادیها غنائم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ٔ باشکوهی با تمام لوازم معیشت و یک زن شوشی ، که زیباترین زن آسیا بشمار میرفت ، با دو زن سازنده گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشا...
-
یرقان
لغتنامه دهخدا
یرقان . [ ی َ رَ ] (ع اِ) در اصطلاح پزشکان بیماریی است که به واسطه ٔ آن رنگ بدن به زردی یا به سیاهی تبدیل یابد بر اثر جریان خلط زرد یا خلط سیاه به سوی پوست بدن و آنچه مجاور پوست باشد، و فاقد عفونت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). زردی چشم و بدن ، و ...
-
زنگار
لغتنامه دهخدا
زنگار. [ زَ ] (اِ) مزیدعلیه زنگ ، و سبزه و سبزی از تشبیهات اوست و با لفظ ریختن و افتادن بر چیزی کنایه از پیدا شدن زنگ و با لفظ زدن و کشیدن و گرفتن و برداشتن کنایه از پیدا کردن و با لفظ رفتن و افتادن از چیزی کنایه از دور شدن وبا لفظ بردن و ربودن و شست...
-
رودکی
لغتنامه دهخدا
رودکی . [ دَ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی مکنی به ابوعبداﷲ از شعرای شیرین زبان فارسی است .وی بسال 329 هَ .ق . در رودک وفات یافت . (لباب الانساب ). آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران آرد: کنیه و نام و نسب رودکی در ...