کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیرتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیرتی
لغتنامه دهخدا
حیرتی . [ ح َ رَ ] (اِخ )صادقی کتابدار در مجمع الخواص او را ذکر کرده است وگوید از اهل مرو بود و به فسق و فجور سخت مایل . از وی پرسیده بودند که چرا اینقدر گناه میکنی ؟ جواب داده بود که برای گناهم جز دوستی امیرالمؤمنین (ع ) چیزی را شفیع قرار نخواهم دا...
-
جستوجو در متن
-
تا کشتن همراه بودن
لغتنامه دهخدا
تا کشتن همراه بودن . [ ک ُ ت َ هََ دَ ] (مص مرکب ) (...همراه بودن ) تا قتل همراه بودن . تا خون همراه بودن . کنایه از کمال عداوت و دشمنی است و در اشعار میریحیی شیرازی «تا مردن همراه » و در اشعار بعضی دیگر «تا جان همراه » نیز بدین معنی آمده . (آنندراج ...
-
رفیقی یزدی
لغتنامه دهخدا
رفیقی یزدی . [ رَ قی ِ ی َ ] (اِخ ) شاگرد ملا حیرتی از گویندگان قرن دهم هجری قمری مردی بی قید و بی ادب و لاابالی و قمارباز و در عین حال صاحب ذوق بود. صادقی کتابدار داستانی درباره ٔ رفتار وی نسبت به دیوان و شعر امیرخسرو دهلوی یاد می کند و گوید شب در خ...
-
مشربی
لغتنامه دهخدا
مشربی . [ م َ رَ ] (اِخ ) از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است . چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی . طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. ا...
-
قیدی
لغتنامه دهخدا
قیدی . [ ق َ ] (اِخ ) شاعر فاضلی بوده ، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته ، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام ، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است . این چند بیت از اوست :ز بیم دشمنیم ...
-
نثاری تبریزی
لغتنامه دهخدا
نثاری تبریزی . [ ن ِ ی ِ ت َ ] (اِخ ) (ملا...) از شاعران قرن دهم هجری و معاصر محتشم کاشانی است . به روایت مؤلف خلاصةالاشعار «به خراسان و قزوین سفر کرده و به کاشان رفته و محتشم را هجو کرده است . او راست »:کمتر از پروانه ای در جان سپاری نیستم گر نسازم...
-
باقی
لغتنامه دهخدا
باقی . (اِخ ) عبدالباقی صوفی تبریزی . (دانشمندان آذربایجان ص 144). از فضلای زمان خود و در نگارش خط ثلث مسلم بود،... با شاه عباس صفوی معاصر و در وقت بنیاد مسجد جامع جدید عباسی شاه مغفور بجهت نوشتن کتابه ٔ مسجد او را از بغداد باصفهان طلبید، سید بسبب اس...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : مولانا سائل از موضع دماوند است و در فنون فضائل وجودت فهم بی مثل وبی مانند. طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود، و در جوانی از آنجا جلای وطن کرد و بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد و بواسطه ٔ عداوتی که حیرتی...
-
چیستان
لغتنامه دهخدا
چیستان . (اِ مرکب ) (چیست + آن ) لغز که بکلمه ٔ «چیست آن » ابتدا شود.لغز را گویند و آن را اُحجِیَه نیز گویند. (جهانگیری ). به معنی پرسیدن باشد و آن را لغز هم گویند و به عربی اغلوطه خوانند. (برهان ). دیسان . لغز. اغلوطه . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی...
-
ناله
لغتنامه دهخدا
ناله . [ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) (از: نال ، نالیدن + ه ، پسوند اسم مصدر، اسم معنی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آواز و صدائی که از روی درد و زاری از آدمی برآید. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زاری . فغان . (فرهنگ نظام ). آواز بلند که از سوز دل باشد. ...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خبزارزی . نصربن احمدبن نصربن مأمون . این شاعر بصری امی بود و خواندن و نوشتن نمیدانست لکن شعر او در غایت جودت و لطافت بود و شغل خبازی نان برنجین داشت و از این رو بخبزارزی معروف گشت . او در حین اشتغال به کار خود اشع...
-
لغز
لغتنامه دهخدا
لغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (بره...
-
دانا
لغتنامه دهخدا
دانا. (نف ) صفت فاعلی دائمی از دانستن . داننده . مقابل نادان . مقابل کانا. مقابل جاهل . کندا. عالم .علیم . (منتهی الارب ). علاّم . (السامی ) (مهذب الاسماء).شاعر. فطن [ ف َ / ف ِ ] . کاتب . نطاسی . نطس [ ن َ طِ / ن َ طْ / ن َ طُ ] . عارف . عریف . طَبن...
-
طاهره
لغتنامه دهخدا
طاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة... خطاب میکرده است ، چنانکه باب در پاسخ نامه ٔ یکی از بابیان درباره ٔ زرین تاج مینویسد: «و ام...