کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیا
لغتنامه دهخدا
حیا. [ ح َ ] (از ع ، اِ) فراخی سال و حال . || باران . و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). باران بهاری . (دهار). باران که زمین زنده کند. (مهذب الاسماء). || گیاه از آنجا که از باران ناشی میشود. || پیه و روغن . (اقرب الموارد). ||...
-
واژههای مشابه
-
طین حیا
لغتنامه دهخدا
طین حیا. [ ن ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورتیست از طین خیا. رجوع به طین بلد مصطکی شود.
-
گل حیا
لغتنامه دهخدا
گل حیا. [ گ ِ ل ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است که به عربی طین بلدالمصطکی گویند و آن سفید به سیاهی مایل میباشد. سوختگی آتش را نافع است . (برهان ) (آنندراج ).
-
اصل حیا
لغتنامه دهخدا
اصل حیا. [ اَ ل ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان ابوالحیا. کذا فی القنیة. (مؤید الفضلا).
-
بی حیا
لغتنامه دهخدا
بی حیا. [ ح َ ] (ص مرکب ) بی شرم و گستاخ و آنکه در ارتکاب کارهای زشت منفعل میشود. (ناظم الاطباء). وقیح . وقاح . سخت روی . سترگ . پررو. صفیق . بی شرم . بی چشم و رو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
هیا
لغتنامه دهخدا
هیا. [ هََ ] (ع حرف ندا) از حروف ندا است برای بعید و اصل آن ایا است به معنی یا، ای . (از اقرب الموارد).
-
هیا
لغتنامه دهخدا
هیا. [ هی یا ] (ع اِ) لغتی است در ایّا. (از اقرب الموارد). رجوع به ایّا شود.
-
هیع
لغتنامه دهخدا
هیع. [ هََ ] (ع مص ) گسترده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر روی زمین پهن و گسترده شدن . (از اقرب الموارد). || نالیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرسنه شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طپیدن .(منتهی الارب ). || تنگ دل شدن ...
-
جستوجو در متن
-
رو ماندن
لغتنامه دهخدا
رو ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مأخوذ به حیا شدن . از روی حجب و حیا به کاری تن دردادن یا کاری را پذیرفتن . (یادداشت مؤلف ). - تو رو درماندن ؛ ملاحظه کردن بسبب حیا و شرم .
-
هنوند
لغتنامه دهخدا
هنوند. [ هََ ن ْ وَ ] (اِ) حیا و شرم . (آنندراج ).
-
مجهب
لغتنامه دهخدا
مجهب .[ م ِ هََ ] (ع ص ) مرد کم حیا. (منتهی الارب ). مرد کم حیا و بی شرم . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
چشم دریده
لغتنامه دهخدا
چشم دریده . [ چ َ / چ ِ دَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. (برهان ). چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. (آنندراج ). بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب . (ناظم الاطباء) : شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد.حافظ (از آنندر...