کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکیمانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حکیمانه
لغتنامه دهخدا
حکیمانه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند حکیم . چون حکیمان . درخورِ، ازدرِ، سزای ِ، لایق ِ حکیم : حکیمانه شراب آشامیدن ؛ به اندازه ای که زیان تن و نقصان عقل را سبب نگردد آشامیدن . || از روی حکمت : سخنان حکیمانه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ذهبیات
لغتنامه دهخدا
ذهبیات . [ ذَ هََ بی یا ] (اِخ ) وصیت ذهبیة. نام اشعار حکیمانه ٔ فیثاغورس .
-
گوهر تر
لغتنامه دهخدا
گوهر تر. [ گ َ / گُو هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع) (بهار عجم ). سرشک دیده . || کنایه از سخن با آب و تاب باشد. (آنندراج ). فصاحت و بلاغت . سخنوری . کلمات نغز و حکیمانه .
-
پیتاکوس
لغتنامه دهخدا
پیتاکوس . [ کُس ْ ] (اِخ ) یکی از حکمای سبعه ٔ یونان باستان . وی در سال 650 ق . م . پیش از میلاد در جزیره ٔ می تی لن تولد یافت و در 579 درگذشت . پیتاکوس خطابه ای چند درباره ٔ قوانین داشته است که اکنون در دست نیست . (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ...
-
ابن عیینه
لغتنامه دهخدا
ابن عیینه . [ اِ ن ُ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (اِخ ) ابومحمد سفیان هلالی (107-198 هَ .ق .). تابعی . سخنان حکیمانه در جمله های کوتاه ، از او معروف است . در کوفه متولد شده و در مکه اقامت گزیده و همانجا درگذشته است . سفیان نُه برادر داشته که چهار برادر او نیز م...
-
رازی
لغتنامه دهخدا
رازی . (اِخ ) یحیی بن معاذ واعظ رازی مکنی به ابوزکریا. از رجال طریقت و از معاصران جنیدبغدادی بود. گویند زمانی به بغداد رفت و زهاد و مشایخ صوفی بر وی گرد آمدند و ویرا کرسی نهادند و مذاکره را بنشستند پس جنید سخن گفتن خواست یحیی گفت خاموش باش آنگاه که م...
-
علیان
لغتنامه دهخدا
علیان . [ ع ُ ل َی ْ یا ] (اِخ ) وی از عقلای مجانین اواخر قرن دوم هجری به شمار میرفت . نام اصلی او «عَلی » بود ولی با تصغیر مشهور شده بود. او با موسی هادی چهارمین خلیفه ٔ عباسی (161- 170 هَ . ق .) و با بهلول مشهور معاصر بود و همانند بهلول کلمات عاقلا...
-
بلخی
لغتنامه دهخدا
بلخی . [ ب َ ] (اِخ ) محمدبن فضل بن عباس بلخی ،مکنی به ابوعبداﷲ. از صوفیان مشهور و مشایخ بزرگ خراسان در قرن سوم و چهارم هجری است . وی از بلخ رانده شد و در سمرقند سکنی گزید و بسال 319 هَ . ق . در آنجا درگذشت . او را سخنان حکیمانه ایست . (از الاعلام زر...
-
سه تا
لغتنامه دهخدا
سه تا. [ س ِ ] (اِ مرکب ) طنبوری راگویند که بدان سه تار بسته باشند. (برهان ). ساز سه تار. (فرهنگ رشیدی ). ستار. (ناظم الاطباء) : گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی دراندازمت کز سه تا میگریزم . خاقانی .نوای باربد و ساز بربط و مزمارطریق کاسه گر و راه ارغنون و ...
-
داندامیس
لغتنامه دهخدا
داندامیس . (اِخ ) نام رئیس حکماء هند بعهد اسکندر. توضیح اینکه اسکندر هنگام لشکرکشی به هند روزی بگروهی از حکماء هند که در چمنی گردش کنان سخنهای فلسفی میداشتند رسید و آنان یگانه کاری که کردند این بود که پایشان را بزمین کوبیدند، اسکندر جویای علت این امر...
-
طرز
لغتنامه دهخدا
طرز. [ طَ ] (معرب ، اِ) هیئت و شکل چیزی . (منتهی الارب ). جوالیقی آرد: فارسی معرب است . عرب میگوید طرز فلان طرز نیکی است ؛ یعنی زی و هیئت او. و این کلمه در جید هر چیز بکار برده شده است . رؤبة گوید: فاخترت من جید کل شی ٔ. (المعرب جوالیقی ص 224). || خ...
-
اریوس باغوس
لغتنامه دهخدا
اریوس باغوس . [ اَ ](اِخ ) (تل ّ مریخ ) و آن تل چنانست که اگر کسی بر فراز آن بایستد و اطراف خود را نگاه کند، صنایع غریبه از قبیل تماثیل و مذابح و معابد متعدده [ آتن را ] مشاهده خواهد کرد و محل انعقاد مجلس قدیم اثینه اینجا بود و اعضای آن را اریوباغیان...
-
ستا
لغتنامه دهخدا
ستا. [ س ِ ] (اِمص ) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان ) (اوبهی ) : چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت . رودکی .خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب ... (تر...
-
بذله
لغتنامه دهخدا
بذله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) سخن مرغوب . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . سخن خوش و مرغوب و لطیفه . (از غیاث اللغات ). مطایبه و لطیفه . (ناظم الاطباء).شوخی . هزل . لطیفه . (فرهنگ فارسی معین ) : هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجل...