کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکاکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حکاکی
لغتنامه دهخدا
حکاکی . [ ح َک ْ کا ] (حامص ) شغل حکاک . سوده گری . مهره سائی . نگین سائی . مهرکنی . || (اِ) دکان حکاک .
-
واژههای مشابه
-
چرخ حکاکی
لغتنامه دهخدا
چرخ حکاکی . [ چ َ خ ِ ح َک ْ کا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخی که حکاکان بدان کار کنند. (آنندراج ). چرخی مخصوص مهر کندن و خط نوشتن روی سنگ یا فلز.
-
جستوجو در متن
-
نگین سایی
لغتنامه دهخدا
نگین سایی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل نگین سای . حکاکی .
-
مهرکنی
لغتنامه دهخدا
مهرکنی . [ م ُ ک َ ] (حامص مرکب ) حکاکی و شغل حکاک . (ناظم الاطباء).
-
کارپی
لغتنامه دهخدا
کارپی . (اِخ ) اگو دا.حکاک و نقاش ایتالیائی ، متولد در کاپری (1450 - 1523). وی به تقلید از آثار «رافائل » حکاکی کرده است .
-
نامحکوک
لغتنامه دهخدا
نامحکوک . [ م َ ] (ص مرکب ) حکاکی ناشده . حک ناشده . مقابل محکوک . رجوع به محکوک شود.
-
نقش کند
لغتنامه دهخدا
نقش کند. [ ن َ ک َ ] (ن مف مرکب ) حکاکی شده . منبت کاری شده . که بر آن نقش و نگار کنده باشند : پیش چوب و پیش سنگ نقش کندای بسا گولان که سرها می نهند.مولوی .
-
دوره
لغتنامه دهخدا
دوره . [ دُ رِ ] (اِخ ) گوستاو. رسام و حکاک فرانسوی (1832 - 1883 م .) استاد بزرگ حکاکی روی چوب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ذوقیات
لغتنامه دهخدا
ذوقیات . [ ذَ / ذُو قی یا ] (ع اِ) علوم و فنون ذوقیة شعر و موسیقی و نقاشی و متفرعات آن ، چون حجاری و حکاکی و خوشنویسی و مانند آن . صنایع نفیسة. صنایع ظریفة.
-
نگین خامه
لغتنامه دهخدا
نگین خامه . [ ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) خامه ٔ فولادی که بدان نگین کنده کنند و خامه ٔ حکاک نیز گویند. (از آنندراج ). قلمی که بدان مهر می کنند و حکاکی می نمایند. (ناظم الاطباء).
-
تراشش
لغتنامه دهخدا
تراشش . [ ت َ ش ِ ] (اِمص ) تراشیدن . || (اِ) صورت حکاکی شده . || قطعه ای از حجاری . || تراشه ٔ هر چیز و ستردگی . (ناظم الاطباء) : سیم و سنگ است پیش دیده ٔ آنک هر تراشش ز کلک او گهر است .خاقانی .
-
دورر
لغتنامه دهخدا
دورر. [ رِ ] (اِخ ) آلبرخت نقاش و گراورساز آلمانی متولد نورمبرگ 1471 و متوفی 1529 م . وی دارای قوه ٔ تخیل نیرومندی بود و بنیانگذار مکتب نقاشی آلمانی است . دور در تکمیل حکاکی و گراور روی چوب کوشش فراوان کرده است .
-
رقم کاری
لغتنامه دهخدا
رقم کاری . [ رَ ق َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رقم کار. علامت گذاری حروف . || نویسندگی . کتابت . || محاسبه . || حکاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رقم کار شود.