کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح َک ْ کا ] (ع ص ) سوده گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حک کننده . بسیار تراشنده . || نگین سای . (ربنجنی ) (تفلیسی ) (منتهی الارب ). نگینه سای . مهره سای . (ملخص اللغات ). مهرکن . نقاش الخواتیم . (ابن البیطار) . ج ، حکاکون (مهذب الاسماء)، حکاکین ...
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح ِ ] (ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || (اِ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی . (منتهی الارب ).
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح ُ ] (ع اِ) بوره . بورق . || (مص ) حکه . خارش . حاجت خاریدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
حکاک مرغزی
لغتنامه دهخدا
حکاک مرغزی . [ ح َک ْ کا ک ِ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعر است . و طبع او بهزل و هجا نیز مائل بوده است . چنانکه سوزنی در وصف خویش گوید:من آن کسم که چو کردم بهجو کردن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته ، خواجه نجیبی ، خطیری و طیّان قریع و عمعق و حک...
-
سراج حکاک
لغتنامه دهخدا
سراج حکاک . [ س ِ ج ِ ح َک ْ کا ] (اِخ ) اسم او سراج الدین و به سراجای حکا» مشهور است و در صنعت حکاکی خاتم مهارت خاص داشت . از شغل مزبور صاحب وقوف و به حسن اخلاق معروف بوده . از اوست :از ضعف بهر جا که نشستیم وطن شداز گریه بهر سو که گذشتیم چمن شد. (از...
-
خامه ٔ حکاک
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ حکاک . [ م َ / م ِ ی ِ ح َک ْ کا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمی که حکاکان بکار برند : صاحب نام و نشان چون خامه ٔ حکاک شدگر چه آمد هر قدم بر سنگ پای تیر ما.ثابت (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نگین سای
لغتنامه دهخدا
نگین سای . [ ن ِ ] (نف مرکب ) حکاک . (منتهی الارب ) (تفلیسی ) (السامی ). حکاک مهر و جواهرتراش . (ناظم الاطباء).
-
حکاکی
لغتنامه دهخدا
حکاکی . [ ح َک ْ کا ] (حامص ) شغل حکاک . سوده گری . مهره سائی . نگین سائی . مهرکنی . || (اِ) دکان حکاک .
-
گراورساز
لغتنامه دهخدا
گراورساز. [ گ ِ وُ ] (نف مرکب ) کنده کار. حکاک . نقار. آنکه گراور سازد.
-
مهرکنی
لغتنامه دهخدا
مهرکنی . [ م ُ ک َ ] (حامص مرکب ) حکاکی و شغل حکاک . (ناظم الاطباء).
-
ذیاسقوریذوس
لغتنامه دهخدا
ذیاسقوریذوس . (اِخ )از مردم اژه معاصر اغوسطوس . حکاک و حجاری معروف و یکی از آثار او در کتابخانه ٔ ملی فرانسه برجای است .
-
قلم رسام
لغتنامه دهخدا
قلم رسام . [ ق َ ل َ رَس ْ سا ] (اِ مرکب ) حکاک و منبت کار به روی برنج . (ناظم الاطباء).
-
مهره سای
لغتنامه دهخدا
مهره سای . [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره ساینده . حکاک . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).