کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حِـلاًَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حلا
لغتنامه دهخدا
حلأ. [ ح َل ْءْ ] (ع مص ) بتازیانه زدن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست بازکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دانه و تبخاله درآوردن هنگام تب . (از اقرب الموارد). دورکردن چرک و بازکردن پوست ت...
-
حلا
لغتنامه دهخدا
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) تبخاله . (منتهی الارب ). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. (از اقرب الموارد).
-
حلا
لغتنامه دهخدا
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) دواها که آنرا به آب سایند. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
تحلئة
لغتنامه دهخدا
تحلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] (ع مص ) از آب وارانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). از آب وارندن . (زوزنی ). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئةً. (منتهی الارب ) (اقر...
-
احل
لغتنامه دهخدا
احل . [ اَ ح َل ل ] (ع ص ) مرد لاغرسرین و ران . || مرد مبتلا بدرد سرین و زانو. || ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته باشد. اشتری که پی پایش سست بود. (مهذب الاسماء). مؤنث : حَلاّ ء. ج ، حُل ّ.
-
مشدد
لغتنامه دهخدا
مشدد. [ م ُ ش َدْ دَ ] (ع ص ) قوت داده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قوت داده شده . تواناکرده شده . (از ناظم الاطباء).- مشدد کردن ؛محکم کردن .- مشدد گرداندن (گردانیدن ) ؛ محکم کردن . و رجوع به تشدید و ترکیب های معنی بعد شود. ...
-
حل
لغتنامه دهخدا
حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ).- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم . ماههای حلال . مقابل ِ ماههای حرام . || مرد بیرون آمده از احرام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). آنکه ا...
-
بندگشا
لغتنامه دهخدا
بندگشا. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) بندگشاینده . حلاّ ل مشکلات : تاجورجهان چو جم ، تخت خدای مملکت خاتم دیوبند او بندگشای مملکت . خاقانی .- بندگشای جمله مقصود ؛ کنایه از باری تعالی است که برآورنده ٔ همه ٔ مقصودها است : ای بندگشای جمله مقصوددارای وجود و داو...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة ذی الرمحین ، ابن مغیرةبن عبدالّله بن عمروبن مخزوم مخزومی قرشی . ملقب به قباع . پدر او موسوم به بجیر بود و پیغمبر (ص ) او را عبداﷲ نامید و عبداﷲ از دست ابی بکر و عثمان عمل یمن یافته بود و مادرحارث دختر ابرهه ...
-
طه
لغتنامه دهخدا
طه . [ طاها ] (اِخ ) ابن مهنا الجبرینی الشافعی المحتد الحلبی المولد، العالم الفاضل المتقن العلامة المحقق واحدالدهر فی الفضائل . وی مفسرو محدث و بعلوم عقلی و نقلی محیط و مردی تیزخاطر و صاحب هوشی سرشار بود. در غور بمطالب بسی عمیق و مدقق بود با زهد و عف...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع به ابن اثیر شود). برادر مِهین : مجدالدین مبارک بن ابی الکرم محمدبن محمد جزری . برادر میان...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...