کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حِزْبَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حزب
لغتنامه دهخدا
حزب . [ ح َ ] (ع مص ) رسیدن چیزی به کسی . رسیدن کار سخت که اندوهناک گرداند. (از منتهی الارب ). کاری رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). دشوار شدن چیزی بر کسی و فشردن او را. سخت شدن . حزابة.
-
حزب
لغتنامه دهخدا
حزب . [ ح ِ ] (ع اِ) گروه . (ترجمان عادل ) دسته . (منتهی الارب ). گروه مردم . (غیاث ). ثلة. (دهار). حزبة. حِزق . فوج . فرقة. ج ، احزاب . (منتهی الارب ). || جمعی از کفار که متفق شده ، به حرب رسول (ص ) آمدند. و آن حرب را «غزوه ٔ احزاب » نامند. || یاران...
-
حزب
لغتنامه دهخدا
حزب . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حازب . (منتهی الارب ). || ج ِ حزیب . (منتهی الارب ).
-
حزب انقلابی
لغتنامه دهخدا
حزب انقلابی . [ ح ِ ب ِ اِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ) گروهی از یک طبقه ٔ اقتصادی در یک جامعه که اجرای برنامه ٔ کار خود را بر قیام مسلحانه نهاده باشند. رجوع به انقلابی شود.
-
حزب ا
لغتنامه دهخدا
حزب ا. [ ح ِ بُل ْ لا ه ْ ] (ع اِ مرکب ) حزب خدا. کنایت از مؤمنان . صالحان . عارفان . حافظان قرآن . درویشان . (شرفنامه ٔ منیری ). گروه مصلحان (غیاث ) : و من یتول اﷲ و رسولَه ُ و الذین آمنوا، فان حزب اﷲ هم الغالبون . (قرآن 56/5).
-
حزب بازی
لغتنامه دهخدا
حزب بازی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) دسته بندی کردن بطور غیرطبیعی . || گروه سازی برخلاف مصالح اکثریت .
-
حزب سازی
لغتنامه دهخدا
حزب سازی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) حزب بازی ، گردآوری افرادی که از یک طبقه ٔ اقتصادی نباشند. رجوع به حزب بازی شود.
-
واژههای همآوا
-
هضب
لغتنامه دهخدا
هضب . [ هََ ] (ع مص ) باریدن آسمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به رفتارفسرده دلان رفتن . (منتهی الارب ). || به سخن درآمدن و بلند کردن آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): اهضبوا یا قوم ؛ ای تکلموا. (اقرب الموارد).
-
هضب
لغتنامه دهخدا
هضب . [ هََ / هَِ ض َ ] (ع اِ) ج ِ هضبة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
هضب
لغتنامه دهخدا
هضب . [ هََ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هاضب . (منتهی الارب ).
-
هضب
لغتنامه دهخدا
هضب . [ هَِ ض َب ب ] (ع ص ) اسب بسیارخوی . || سخت درشت اندام توانا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هذب
لغتنامه دهخدا
هذب . [ هََ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (منتهی الارب ). بریدن درخت و جز آن را. (اقرب الموارد). || پاکیزه و بی آمیغ کردن . (منتهی الارب ). پاک و خالص کردن . (اقرب الموارد). || برگزیدن . || درست نمودن . (منتهی الارب ). اصلاح . (اقرب الموارد). || پاک کردن ...
-
هذب
لغتنامه دهخدا
هذب . [ هََ ذَ ] (ع اِمص ) روشنایی و باصفایی . (منتهی الارب ). صفا و خلوص . (اقرب الموارد): ما فی مودتّه هذب . (اقرب الموارد). || پاکیزگی . || برگزیدگی . (منتهی الارب ).
-
هذب
لغتنامه دهخدا
هذب . [ هََ ذِ ] (ع ص ) سریع از اسب و جز آن . (از اقرب الموارد).