کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَمِيم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حمیم
لغتنامه دهخدا
حمیم .[ ح َ ] (ع ص ، اِ) قریب و خویشاوند. ج ، اَحِمّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب ). || دوست . صدیق .(اقرب الموارد). || آب گرم . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : شعر من ماء م...
-
دیر حمیم
لغتنامه دهخدا
دیر حمیم . [ دَ رِ ح َ ] (اِخ ) نام جائی است در اهواز و در شعر قطری این نام آمده است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
قرمل
لغتنامه دهخدا
قرمل . [ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن حمیم . پادشاهی است که دوره ٔ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب ).
-
احماء
لغتنامه دهخدا
احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حمیم . خویشاوندان . اقرباء. کسان .
-
آب گرم
لغتنامه دهخدا
آب گرم . [ ب ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب جوشیده و حارّ. حمیم . (دهار). || آب معدنی که بالطبع گرم باشد. حَمّه : آب گرم لاریجان . آب گرم شاهان گرماب . || حمامی که بر این آب سازند مداوای بیماران را.
-
حواری
لغتنامه دهخدا
حواری .[ ح َ ری ی ] (ع اِ) خویش . (منتهی الارب ). حمیم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ناصح . (ازاقرب الموارد). || گازر. (منتهی الارب ). قصار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || یاری دهنده ٔ انبیاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یار ب...
-
صدیق
لغتنامه دهخدا
صدیق . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان . جج ، اصادق . (منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل . یکدله . هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمل...
-
استحمام
لغتنامه دهخدا
استحمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن . حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن . خویشتن را به آب گرم بشستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحمام غسل ک...
-
خویشاوند
لغتنامه دهخدا
خویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) کسی که بواسطه ٔ نسبت یا از طرف پدر یا از طرف مادر و جز آن بشخص نزدیک باشد. (ناظم الاطباء). قریب . حمیم . مُحِم ّ. اُسرَة. نسیب . (یادداشت بخط مؤلف ). قوم . خویش . منسوب : و چنو زود بدست نیاید و حاسدان و دشمنان دا...
-
خویشاوندان
لغتنامه دهخدا
خویشاوندان . [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ خویشاوند. (ناظم الاطباء). اقارب ، اُسرَه . حمیم . (یادداشت مؤلف ) : پسرش عضد قوی تر آمد از پدر و خویشاوندان . (تاریخ بیهقی ). بخویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان . (قابوسنامه ). پس شعیب گفت ا...
-
رمیم
لغتنامه دهخدا
رمیم . [ رَ ] (ع مص ) پوسیده شدن استخوان . رِمّة. رَم ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص )استخوان ریزیده . ج ، رِمام . (مهذب الاسماء). استخوان پوسیده . (دهار) (منتهی الارب ). پوسیده از استخوانها. (از اقرب الموارد) : قال من یحیی العظام و هی رم...
-
هاشم
لغتنامه دهخدا
هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حرملةبن الاشعر المری . از قبیله ٔ بنی مرة پسر عوف بن ذبیان . وی ازسواران و جنگجویان دوره ٔ جاهلیت عرب و رئیس و مهتر قبیله ٔ بنی مرةبن عوف بود. معاویةبن عمرو السلمی برادر خنساء شاعره ٔ معروف دوره ٔ جاهلیت ، به دست وی کشته شد....
-
دیرین
لغتنامه دهخدا
دیرین . (ص نسبی ) دیرینه . کهنه . (آنندراج ). کهن . قدیم . عتیق . عتیقه : یار دیرین . دوست دیرین . آرزوی دیرین : نشناخت مرا حریف دیرین زیرا که چنین ندید پارم . ناصرخسرو.چو مجلس گرم شد ازنور شیرین ز مستی در سرآمد خواب دیرین . نظامی .چو هرخاکی که باد آ...
-
ذوحظ
لغتنامه دهخدا
ذوحظ. [ ح َظْ ظ ] (ع ص مرکب ) صاحب بهره : و در قرآن کریم آمده است : فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیوة الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون انه لذو حظّ عظیم . (قرآن 28 / 79) و در ترجمه ٔ آن ابوالفتوح رازی گوید: پس بیرون شد بر گروه خود در ز...