کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَقَّتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هقط
لغتنامه دهخدا
هقط. [ هَِ ق ِ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هقب شود.
-
هقط
لغتنامه دهخدا
هقط. [هََ ق َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) سرعت راه رفتن . (از اقرب الموارد).
-
حقط
لغتنامه دهخدا
حقط. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) سبکی جسم و بسیاری حرکت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سبکی تن .
-
حقط
لغتنامه دهخدا
حقط. [ ح ِ ق ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان اسپ را زجر کنند. (منتهی الارب ). هی !
-
حقة
لغتنامه دهخدا
حقة. [ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) تأنیث حق . ثابت . راست . درست : مذاهب حقه . دعاوی حقه . || (اِ) بلای ثابت . و اخص است از حق و حقیقت . || حقیقت چیزی . || (مص ) واجب گردیدن . واقع شدن بلاشک . (منتهی الارب ). رجوع به حق شود.
-
جستوجو در متن
-
تر و تازه
لغتنامه دهخدا
تر و تازه . [ ت َ رُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ضد پژمرده . شاداب . سبز و خرم . خوش : روزگاری چنین تر و تازه نوبهاری چنین خوش و خرم . مسعودسعد.گر همی خواهی ترا نخلی کنندشرقی و غربی ز تو میوه چنندیا در آن عالم حقت سروی کندتا تر و تازه بمانی تا ا...
-
مجرد کردن
لغتنامه دهخدا
مجرد کردن . [ م ُ ج َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهنه کردن . عریان کردن . معری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرد شود. || تنها کردن . جدا ساختن . منفرد ساختن .- خود را از خود مجرد کردن ؛ سلب اراده از خود کردن . از حب ذات و هوای نفس رس...
-
واخریدن
لغتنامه دهخدا
واخریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . || بازخریدن . دوباره خریدن . (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری . مولوی .که نه مجنون است یاری چون بریداز کسی که جان او را واخرید. مولوی .تا مگر زین جنگ حقت واخرددر جهان صل...
-
فلانی
لغتنامه دهخدا
فلانی . [ ف ُ ] (اِ) (ضمیر مبهم ) فلان .بهمان . در تداول بین فلان و فلانی فرق است . در فلان نوعی ابهام مندرج است اما اگر کسی بگوید «از قول من به آن آقا بگویید فلانی با شما کار دارد»، دیگر ابهام در آن نیست . (از فرهنگ فارسی معین ). ولی ظاهراً در قدیم ...
-
نیک رای
لغتنامه دهخدا
نیک رای . (ص مرکب ) کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد. (ناظم الاطباء). نیک اندیشه . (فرهنگ فارسی معین ) : چه گفت آن گرانمایه ٔ نیک رای که بیداد را نیست با داد جای . فردوسی .بسی رای زن موبد نیک رای پژوهید و آورد باری به جای . فردوسی .همی کو...
-
اذان
لغتنامه دهخدا
اذان . [ اَ ] (ع مص ) آگاهی . آگاهی دادن . آگاهانیدن . نِداء. اعلام . خبر کردن . خبر بگوش رساندن . || گوش بچیزی داشتن ، قوله تعالی : «و اَذِنَت ْ لِرَبِّها و حُقَّت ْ». (قرآن 2/84)؛ یعنی گوش داشته است امر پروردگار را و واجب است او را که گوش دارد امر ...
-
پرورش
لغتنامه دهخدا
پرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح : برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسکبانی . (منسوب به رودکی ).پرورش جان به سخنهای خوب سوی خردمند مهی...
-
کاتب
لغتنامه دهخدا
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) فریدالدین . مؤلف لباب الالباب آرد: الاجل فخرالکتاب فریدالدین الکاتب از افاضل کتاب و اماثل جهان و آثار فضل او در عالم پدید و ذات او در فنون هنر چون لقب فرید، نظمی رایق و نثری رایع، طبایع سلیم را نظم معجز او چون روح درخورآمده و م...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (ع اِ) آتش . (برهان قاطع) (دهار) (آنندراج ) (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). آتش . مؤنث است و گاهی مذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوهری است لطیف نورانی سوزنده . (اقرب الموارد) (المنجد). آتش . آذر. ج ،انوار. نیران . نیرة. انوره...