کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَفَدَةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حفده
لغتنامه دهخدا
حفده . [ ح َ ف َ دَ ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور حفده شود.
-
حفدة
لغتنامه دهخدا
حفدة. [ ح َ ف َ دَ ] (ع اِ) ج ِ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران . یاریگران . (منتهی الارب ). خدمه .(اقرب الموارد). اعوان . (مهذب الاسماء). خادمان . یاران . || دختران . دخترکان . || نبیرگان . نوادگان . || دامادان و خسران . (منتهی الارب ). ...
-
واژههای همآوا
-
حفدة
لغتنامه دهخدا
حفدة. [ ح َ ف َ دَ ] (ع اِ) ج ِ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران . یاریگران . (منتهی الارب ). خدمه .(اقرب الموارد). اعوان . (مهذب الاسماء). خادمان . یاران . || دختران . دخترکان . || نبیرگان . نوادگان . || دامادان و خسران . (منتهی الارب ). ...
-
جستوجو در متن
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمدةالدین . رجوع به ابومنصور حفده شود.
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) محمدبن اسعد. رجوع به ابومنصور حفده شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اسعد... رجوع به ابومنصور حفده و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 4 ص 238 شود.
-
حفد
لغتنامه دهخدا
حفد. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ حافد. حفدة. خدمتکاران . یاران . یاری گران . (منتهی الارب ). || رفتاری است کم ازپویه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یعنی کم از خبب . || فرزندان فرزند. (از اقرب الموارد).
-
عمدةالدین
لغتنامه دهخدا
عمدةالدین . [ ع ُ دَ تُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن اسعدبن محمدبن حسین بن قاسم عطاری طوسی ، مکنی به ابومنصور و ملقب به عمدةالدین و مشهور به حفدة. فقیه شافعی نیشابوری در قرن ششم هجری . خاقانی قصیده ای در مرثیه ٔ این عمدةالدین دارد که یک بیت آن نقل میشود:ز ان...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد عمدةالدین معروف به حفده بن اسعدبن محمدبن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی نیشابوری واعظ و فقیه و اصولی . فقه در مرو از علی ابی بکر محمدبن منصور سمعانی پدر حافظ مشهور فراگرفت و سپس بمروالروذ از قاضی حسین بن مسعود فرّاء ...
-
حفدان
لغتنامه دهخدا
حفدان . [ ح َ ف َ ] (ع مص ) حفده . حفود. شتابیدن . شتافتن در خدمت . (زوزنی ) (اقرب الموارد). || شتافتن مردم در خدمت . || شتافتن شتر مرغ . شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || رفتاریست کم از پویه ، یعنی کم از خبب . (از منتهی الارب ).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حفده . محمدبن اسعدبن محمدبن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی الأصل معروف به حفده و ملقب به عمدةالدین فقیه شافعی نیشابوری . او فقیهی فاضل و واعظی فصیح و اصولی بود، به مرو نزد علی بن ابی بکر محمدبن منصور سمعانی والد حافظ مشه...
-
حافد
لغتنامه دهخدا
حافد. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان . || نواسه ٔ پسرینه . (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه . نواده . نبیره . فرزندزاده . (غیاث از کنز). دخترزاده . || داماد. (غیاث ) (کنزاللغات ). || پدرزن . || برادرزن . || یار. یاریگر. دوست . (غیاث ) ...