کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوق
لغتنامه دهخدا
حوق . (ع اِ) کناره ٔ حشفه . (مهذب الاسماء). گرداگرد سر نره . و بفتح نیز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سر قضیب . ختنه گاه . ج ، احواق . (مهذب الاسماء). || گردگی نره . (منتهی الارب ). || دوره ای که بر چیز گرد احاطه دارد. الاطار المحیط بالشی ٔ...
-
حوق
لغتنامه دهخدا
حوق . [ ح َ ] (ع اِ) جماعت انبوه . (منتهی الارب ). جمع کثیر. (اقرب الموارد). || ترکت النخلة حوقاً؛ بیخ شاخه های پیراسته ٔ باقیمانده بر تنه ٔ درخت . || گرداگرد سرنره . (منتهی الارب ). رجوع به حوق بضم حاء شود. || (مص ) روفتن خانه . (منتهی الارب ) (اقرب...
-
واژههای همآوا
-
هوغ
لغتنامه دهخدا
هوغ . [ هََ ] (ع اِ) چیز بسیار. (منتهی الارب ). و این لغت مستعمل نیست . (از اقرب الموارد).
-
هوق
لغتنامه دهخدا
هوق . [ هََ ] (ع اِ) ج ِ هَوقَة. (اقرب الموارد). رجوع به هوقة شود.
-
جستوجو در متن
-
محوق
لغتنامه دهخدا
محوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت است از حوق . (منتهی الارب ). روفته شده و مالیده شده و نرم و هموار و املس ساخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به حوق شود.
-
محیق
لغتنامه دهخدا
محیق . [ م َ ] (ع ص ) محوق . نعت است از حوق . روفته و نرم و هموار شده . رجوع به حوق شود. || پیکان باریک و تیز. پیکان تنک . (مهذب الاسماء).
-
تحویق
لغتنامه دهخدا
تحویق . [ ت َح ْ ] (ع مص ) کج کردن سخن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعویج کلام بر کسی . (قطر المحیط): حوق علیه ؛ عرقل علیه کلامه [ معوج ساخت آنرا ]؛ و معناه جعله مثل الحواقة فی اختلاطه . (اقرب الموارد). || و فی الحدیث : ستجدون اقواماً محوقة رؤ...
-
دارة
لغتنامه دهخدا
دارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . هاله ٔ ماه . ج ، دارات و دور. || دارات العرب جاهایی است در بلاد عرب . (اقرب الموارد). بر بیشتر از صد جای اطلاق میشود....
-
پیرامن
لغتنامه دهخدا
پیرامن . [ م ُ / م َ ] (اِ) پیرامون . اطراف و گرد چیزی . حوالی .حول . گرداگرد چیزی . (اوبهی ). دوروبر. دوره . دور. گرد. دورتادور. جوانب . گردبرگرد : زرنگ شهری با حصار است و پیرامن او خندق است . (حدود العالم ).گفتم نایمت نیز هرگز پیرامنابیهده گفتم من ...