کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حورانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حورانی
لغتنامه دهخدا
حورانی . [ ح َ ] (اِخ ) ابراهیم بن عیسی بن یحیی (1844 - 1915م .) استاد دانشکده ٔ امریکایی بیروت و از شاعران است ، او راست : 1- البدیعه فی علم الطبعیة و این ارجوزه ای است که درباره ٔ علوم طبیعی سروده است . 2- الاَّیات البینات فی غرائب الارض و السموات ...
-
حورانی
لغتنامه دهخدا
حورانی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حوران . (الانساب سمعانی ). رجوع به حوران شود.
-
جستوجو در متن
-
عقیلی
لغتنامه دهخدا
عقیلی . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) محمدبن یوسف عقیلی حورانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. فقیه و از اصحاب ابوحنیفه بود و مدتی مدرس جامع قلعه در دمشق بوده است .وی به سال 564 هَ .ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن شرف بن مری بن حسن حزامی حورانی نووی شافعی ، در فقه و حدیث علامه بود. رجوع به نووی (یحیی بن شرف ...) شود.
-
علی حریری
لغتنامه دهخدا
علی حریری . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین بن منصور حریری ، مکنّی به ابوالحسن . وی متصوف و شیخ فقرای حریریة بود. اصل او حورانی و از قبیله ٔ بنی الزمان است . مادرش دمشقی بود و خود نیز در دمشق بزرگ شد. و با اینکه به زندقه و ارتکاب محرمات تجاهر می کرد،...
-
نووی
لغتنامه دهخدا
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (اِخ ) یحیی بن شرف الدین بن مری بن حسن حزامی دمشقی حورانی نووی ، ملقب به محیی الدین و مکنی به ابوزکریا. از اکابر علما و محدثین مذهب شافعی و از زهاد قرن هفتم است . وی به سال 676 هَ . ق . در مولد خود نوای دمشق در حدود 45سالگی درگ...
-
حوران
لغتنامه دهخدا
حوران . [ ح َ ] (اِخ ) شهری است به دمشق . (منتهی الارب ). نام ناحیتی است نزدیک دمشق در راه دمشق و حجاز. (ابن بطوطه ). ناحیه ٔ بزرگی است از اعمال دمشق در جانب قبله مشتمل بر قراء و مزارع بسیار. قصبه ٔ این ناحیه را بصری گویند و اذرعات و زرع و غیره متعلق...
-
زجل
لغتنامه دهخدا
زجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آواز. (ناظم الاطباء). || غوغا. (ترجمه ٔ قاموس ): موکب زجل ؛ موکبی که با سر و صدا و غوغا همراه...