کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوجمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوجمة
لغتنامه دهخدا
حوجمة. [ ح َ ج َ م َ ] (ع اِ) یکی حوجم . گل سرخ . (منتهی الارب ). گل سرخ که از آن گلاب کشند. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
حوجن
لغتنامه دهخدا
حوجن . [ ح َ ج َ ] (ع اِ)گل سرخ . (منتهی الارب ). رجوع به حوجم و حوجمة شود.
-
حوجم
لغتنامه دهخدا
حوجم . [ ح َج َ ] (ع اِ) ج ِ حَوجَمَة. (آنندراج ) (منتهی الارب ). گل سرخ . (منتهی الارب ) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ . (مهذب الاسماء)...
-
جوجم
لغتنامه دهخدا
جوجم . [ جو ج َ ] (اِ) شاخی را گویند از درخت که گل و میوه بار آورد. در انجمن آرا آمده : فرهنگ جهانگیری گفته : شاخ اصلی بود که گل و میوه دارد. و بدین شعر ابوالفرج : رسته ست بهار از بهار عدلت چون شاخ فزونی ز شاخ جوجم مثال آورده و نوشته است که در عربی گ...