کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
واژههای همآوا
-
هوالة
لغتنامه دهخدا
هوالة. [ هََ وْ وا ل َ ] (ع ص ) هولناک . (غیاث ). در فرهنگهای عربی این صیغه دیده نشد.
-
حوالت
لغتنامه دهخدا
حوالت . [ ح َ ل َ ] (از ع ، اِ) حوالة. سپردن . و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ) : زین در کجا رویم که ما را بخاک اوو او را بخوان ماکه بریزد حوالت است . سعدی .- حوالت کردن ؛ سپردن . در تداول ،برات دادن : قرآن را یکی خازنی هست کایزدحوالت بدو کرد مر ان...
-
جستوجو در متن
-
حوالات
لغتنامه دهخدا
حوالات . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حوالة. رجوع به حواله شود.
-
حوالجات
لغتنامه دهخدا
حوالجات . [ ح َ ل ِ] (ع اِ) در تداول ، ج ِ حوالة. رجوع به حوالة شود.
-
محاول
لغتنامه دهخدا
محاول . [ م ُ وِ ] (ع ص ) گردگردنده . و حواله کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
زایدة
لغتنامه دهخدا
زایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائدة. ابن حواله ٔ عنزی محدث است . ابن عبدالبر و ابن اثیر از وی به اختصار یاد کرده اند و ذهبی وی را بنام احمد آورده . عمادبن کثیر در جمله ٔ صحابه ای که احمد درمسند حدیثی از آنان آورده از وی نام برده و گوید: زائدة یا مزیدةبن ح...
-
حوالت
لغتنامه دهخدا
حوالت . [ ح َ ل َ ] (از ع ، اِ) حوالة. سپردن . و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ) : زین در کجا رویم که ما را بخاک اوو او را بخوان ماکه بریزد حوالت است . سعدی .- حوالت کردن ؛ سپردن . در تداول ،برات دادن : قرآن را یکی خازنی هست کایزدحوالت بدو کرد مر ان...
-
یافتنی
لغتنامه دهخدا
یافتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق یافتن باشد: بیعالکفایة؛ خرید چیزی و ثمنش را به یافتنی سابق که بر شخص باشد حواله کردن . (از منتهی الارب ).
-
محال الیه
لغتنامه دهخدا
محال الیه . [ م ُ لُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) حواله شده ٔ به او. احاله شده بدو.
-
محال به
لغتنامه دهخدا
محال به . [ م ُ لُن ْ ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ) آنچه که موضوع حواله واقع میشود.
-
ابوقتیله
لغتنامه دهخدا
ابوقتیله . [ اَ ق ُ ت َ ل َ ] (اِخ ) محدث است . او از ابی حواله و ازو خالدبن معدان روایت کند.
-
ابوحواله
لغتنامه دهخدا
ابوحواله . [ اَ ح َ ل َ ] (اِخ ) عبداﷲبن حوالة الازدی . تابعی است . و بعضی او را ابن حولی و صحابی گفته اند.