کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در هفتاد هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 5 هزارگزی خاوری راه فرعی خلف آباد به اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است . دارای 150تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غ...
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح َ ] (ع اِ) حمیرة. یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب ). || ج ِ حمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : تیر و بهار و دهر جفاپیشه خرد خردبر تو همی شمرد و تو خود خفته چون حمیر. ناصرخسرو.حسد آمد همگان را ز چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از ش...
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح ِ ی َ ] (اِخ ) قبیله ای است از قبایل بنی سبا و ضحاک پادشاه از آن قبیله بود. (آنندراج ) (غیاث ).این قبیله بناحیت صمدان و سه شهرک آن نشینند و ایشان را کشت و برز است و مراعی و رز. (حدود العالم ). و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 315 و رجوع به حمیریا...
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح ِ ی َ ] (اِخ ) موضعی است غربی صنعای یمن .(منتهی الارب ). موضعی است در بیابان عرب که گرگ آنجابغایت درنده و خونریز باشد. (آنندراج ) : شیرخواران را بمغز و شیرمردان را بجان طعمه ٔ مار و شکار گرگ حمیر ساختند. خاقانی .منازل حمیریان در یمن در موضع...
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح ِ ی َ ] (اِخ ) نام پسر عبدالشمس بن یعرب بن قحطان از عرب عاربه بود که در خطه ٔ یمن دولتی بنام حمیریهاتأسیس کرد. (قاموس الاعلام ). رجوع به حمیریان شود.
-
واژههای همآوا
-
همیر
لغتنامه دهخدا
همیر. [ هََ ] (ع ص ) پیرزن میرنده . || ظبی همیر؛ آهوی خوش اندام . (اقرب الموارد). ظبیة همیر؛ آهوی ماده ٔ نیکواندام . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حمیری
لغتنامه دهخدا
حمیری . [ ح ِ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به حمیر. رجوع به حمیر و حمیریان شود.
-
طمطمانیة
لغتنامه دهخدا
طمطمانیة. [ طُ طُ نی ی َ ] (ع اِ) (... حِمْیَر) سخنان زشت که در لغت حمیر است . (منتهی الارب ).
-
ذوقنیان
لغتنامه دهخدا
ذوقنیان . (اِخ ) ظاهراً یکی از اذواء حمیر پدر علقمةبن ذوقنیان که او نیز از اذواء و ملک حمیر است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زیدبن سددبن حمیر الاصغر ملقب بذومقار. یکی از ملوک حمیر.
-
ذویهر
لغتنامه دهخدا
ذویهر. [ ی َ هََ ] (اِخ ) ملکی از حمیر.
-
ذوسیدان
لغتنامه دهخدا
ذوسیدان . (اِخ ) نام طائفه ایست از حمیر.
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِخ ) نام ملکی از ملوک حمیر است . (منتهی الارب ).