کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حملۀ تقسیم و حل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حمله
لغتنامه دهخدا
حمله . [ ح َ م َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حامل : حملةالعرش ؛ بردارندگان عرش . (مهذب الاسماء). حمله ٔ قرآن : اشراف امتی حملة القرآن .
-
جستوجو در متن
-
نامحلول
لغتنامه دهخدا
نامحلول . [ م َ ] (ص مرکب ) حل ناشده . در آب حل نشده . || (اصطلاح شیمی ) در اصطلاح شیمی ، حل ناشدنی . که در آب حل نشود و ته نشین کند.
-
حل
لغتنامه دهخدا
حل . [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و آن جمع احل است . (منتهی الارب ).
-
بارم
لغتنامه دهخدا
بارم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) کتاب محتوی محاسبات حل شده . و بمناسبت نام واضع آن بدین نام موسوم شده است . || ریز نمرات مخصوص آزمایش یک پرسش . برای بدست آوردن معدل نمرات یک آزمایش پرسش ها را به اجزایی چند تقسیم و برای هر جزء نمره ای تعیین میکنند، نمره ٔ...
-
حل و بل
لغتنامه دهخدا
حل و بل . [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] (ص مرکب ، از اتباع ) مباح . (منتهی الارب ).
-
قابلیت تقسیم
لغتنامه دهخدا
قابلیت تقسیم . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) در ماده و عدد، تقسیم پذیری . درخور تقسیم بودن . قابل قسمت بودن . رجوع به قابلیت قسمت شود.
-
حل
لغتنامه دهخدا
حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه ). || (مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). || گشادن گره . (منتهی الارب ) (اقرب الموار...
-
حل حل
لغتنامه دهخدا
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب ).
-
حل شدن
لغتنامه دهخدا
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی .ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال .مولوی .
-
اهل حل و عقد
لغتنامه دهخدا
اهل حل و عقد. [ اَل ِ ح َل ْ ل ُ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معتمد مردمان . کسانی که سررشته ٔ کاری را در دست دارند. کسانی که زمام کار بدست آنهاست : فلان کس اهل حل و عقد است .
-
حل و عقد
لغتنامه دهخدا
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد. مسعودسعد (دیوان ص 124).که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویشتن را گماشت...
-
چارعمل اصلی
لغتنامه دهخدا
چارعمل اصلی . [ ع َ م َ ل ِ اَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) چهار عمل اصلی حساب . چهارعمل حساب . عمل جمع و عمل تفریق و عمل ضرب و عمل تقسیم . جمع و تفریق وضرب و تقسیم . افزایش (جمع) کاهش (تفریق ) زدن (ضرب ) بخش کردن (تقسیم کردن ) [ واژه های نو فرهنگستان ] ...
-
سبر و تقسیم
لغتنامه دهخدا
سبر و تقسیم . [ س َ وَ ت َ / س َ رُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به سبر شود.
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَِ ] (فعل امر) رجوع به هلیدن و هشتن شود.