کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حمات
لغتنامه دهخدا
حمات . [ ح َم ْ ما ] (ع اِ) ج ِ حَمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عباس بن حَمّه . محدث است .
-
حمام
لغتنامه دهخدا
حمام . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (از منتهی الارب ). رجوع به حمة شود. || قضا و قدر مرگ . (منتهی الارب ). قضای موت وقدر آن . (از اقرب الموارد). مرگی . (مهذب الاسماء).
-
ثرمة
لغتنامه دهخدا
ثرمة. [ ث َ / ث ِ م َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در ساحل شمالی جزیره ٔ صقلیه نزدیک شفلوی . (رحله ٔ ابن جبیر). کیکش بسیار و گرمایش شدید است . (مراصد الاطلاع ). این نام از یونانی ترمس بمعنی آب گرم معدنی و حمّه .
-
حمم
لغتنامه دهخدا
حمم . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود. || انگشت . (منتهی الارب ). فحم . زغال . (اقرب الموارد). || خاکستر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه سوخته باشدبه آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رکوی سوخت...
-
آب گرم
لغتنامه دهخدا
آب گرم . [ ب ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب جوشیده و حارّ. حمیم . (دهار). || آب معدنی که بالطبع گرم باشد. حَمّه : آب گرم لاریجان . آب گرم شاهان گرماب . || حمامی که بر این آب سازند مداوای بیماران را.
-
قسطیلیة
لغتنامه دهخدا
قسطیلیة. [ ق َ ی َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در افریقا و از جمله آبادیهای این ناحیه است . توزر و حمه و نفطة از شهرهای آن ، و شهر توزر مرکز آن است . (معجم البلدان ). شهری است . (منتهی الارب ). شهری در اندلس دارای باغهای بسیار و جویهای روان مانند دمشق . (ق...
-
احم
لغتنامه دهخدا
احم . [ اَ ح َم م ] (ع ص ) تیر ناتراشیده ٔ پیکان نانهاده . || سیاه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || مرد سیاه دندان . (مهذب الاسماء). || اسب سیاه . (مهذب الاسماء). || سپید. (از لغات اضداد است ). || کُمَیت اَحم ّ؛ آن که رنگ حُمَّه دارد. (منتهی الارب ...
-
اشکابه
لغتنامه دهخدا
اشکابه . [ ] (اِخ ) (قنطره ٔ...) در اسپانیا واقع است . صاحب حلل السندسیة آرد: و هرکه بخواهد از مرسیة به المریه برود نخست از مرسیة به قنطره ٔ اشکابه میرسد و از آنجا به حصن لبرالة و از آنجا به حصن حمة و آنگاه به شهر لورقه منتهی میشود. (حلل السندسیة ج 1...
-
حامه
لغتنامه دهخدا
حامه . [ م َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است . و در حاشیه نسخه ٔ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه در غرب اندلس واقعند. رجوع به الحلل السندسی...
-
جدریون
لغتنامه دهخدا
جدریون . [ ] (اِخ ) اهل جدره راگویند که در طرف شرقی دریای طبریه واقع است . (مرقس 5: 1 و لوقا8: 26، ملاحظه در جرجیان و جدره ). همان ام قیس یا مگیس است که بمسافت سه ساعت بغربی ربه بر قله ٔ کوهی که در وادی یرموق برآمده است میباشد و تخمیناً هزار و دویست ...
-
حم
لغتنامه دهخدا
حم . [ ح َم م ] (ع مص )گرم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تافتن تنور را به آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب کردن . (اقرب الموارد):حم شحمه ؛ گداختن پیه را. (منتهی الارب ). || مقدر کردن خداوند. (اقرب الموارد). قضا کردن و حک...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (اِ) عرق . آب رطوبت که از مسامات جلد انسان و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم الاطباء). حِمَّة. حَمیم . (یادداشت بخط مؤلف ) : آن قطره ٔ باران بر ارغوان برچون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی .بخرگاه شد چون سپه ب...
-
نیش
لغتنامه دهخدا
نیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش است بی نیش نیست دلی نیست کز نیش او ر...
-
مرگ
لغتنامه دهخدا
مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منی...