کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلیمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلیمة
لغتنامه دهخدا
حلیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) (یوم ...) روزی است تاریخی از روزهای مشهور عرب بین ملک شام و سلطان حیره . رجوع به مجمع الامثال میدانی و معجم البلدان شود.
-
حلیمة
لغتنامه دهخدا
حلیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابوشمر است . درباره ٔ او مثلی است مشهور در عرب که گویند: مایوم حلیمة بِسّر. و اصل آن اینست که پدر او حارث لشکری بجنگ منذربن ماءالسماء می فرستاد حلیمه ظرفی (تغاری ) پر از عطر بیاورد و همه را خوشبو و معطر گردانید....
-
حلیمة
لغتنامه دهخدا
حلیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دختران موسی بن جعفر. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 206 شود.
-
واژههای مشابه
-
فارس حلیمة
لغتنامه دهخدا
فارس حلیمة. [ رِ ح َ م َ ] (اِخ ) نام نهمین از ملوک معد، و او را اعور و سائح نیز گویند.
-
ام حلیمه
لغتنامه دهخدا
ام حلیمه . [ اُم ْ م ِ ح َ م َ ] (اِخ ) زینب دختر جحش الاسود. از زنان پیغمبر اسلام بود. (از تاریخ گزیده چ لندن ، ص 159).
-
حلیمه ٔ سعدیة
لغتنامه دهخدا
حلیمه ٔ سعدیة. [ح َ م َ ی ِ س َ دی ی َ ] (اِخ ) دختر ابوذؤیب بن عبداﷲبن حارث ، از قبیله بنی بکربن سعد. نام زنی که دایگی حضرت رسول (ص ) و حضانت وی کرد. (از حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 104). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود : قصه ٔ راز حلیمه گویمت تا زداید ...
-
حلیمه جان
لغتنامه دهخدا
حلیمه جان . [ ح َم َ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت . کوهستانی و معتدل و دارای 328 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، چای ، ابریشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت ، گله داری و مکاری گری است . راه مالرو دارد. (از...
-
جستوجو در متن
-
ام کبشة
لغتنامه دهخدا
ام کبشة. [ اُم ْ م ِ ک َ ش َ ] (اِخ ) حلیمه دختر ابوذؤیب عبداﷲ سعدیه . دایه ٔ رسول اکرم بود. (از امتاع الاسماع ص 5). و رجوع به حلیمه ... شود.
-
حلیمی
لغتنامه دهخدا
حلیمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلیم . || منسوب به حلیمة. (الانساب ).
-
شیماء
لغتنامه دهخدا
شیماء. [ ش َ ] (اِخ ) دختر حلیمه ٔ سعدیه خواهر رضاعی نبی (ص ). (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
ابوذؤیب
لغتنامه دهخدا
ابوذؤیب . [ اَ ذُ ءَ ] (اِخ ) عبداﷲ. پدر حلیمه دایه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه .
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) عبادبن عمربن ابی حلیمه . از روات حدیث است و عباس بن عبدالعظیم از او روایت کند.
-
ادمه
لغتنامه دهخدا
ادمه . [ اَ دَ م َ ] (ع اِ) روگاه قوم وپیشوای آنان . (منتهی الارب ). اِدام . اَدْم . || خویشی . || وسیله . (منتهی الارب ). || جانب درونی پوست که ملصق بگوشت است یا جانب برونی آن که رُستنگاه موی باشد. (منتهی الارب ). اندرون ْپوست . درون پوست . (مهذب ال...