کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلم
لغتنامه دهخدا
حلم . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بسیار کنه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) کنه خواه بزرگ باشد خواه خرد. (ناظم الاطباء). قراد و بشیرازی کنه گویند. کنه ٔ خرد. (از مهذب الاسماء). و...
-
حلم
لغتنامه دهخدا
حلم . [ ح َ ل ِ ](ع ص ) بعیر حلم ؛ شتر بسیار کنه دار. (منتهی الارب ).
-
حلم
لغتنامه دهخدا
حلم . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آهستگی . || بردباری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. (گلستان ). دو کس دشمن ملک و دینند یکی پادشاه بی حلم دوم زاهد بی علم . (گلستان ). || عقل . (منتهی الارب ) ...
-
حلم
لغتنامه دهخدا
حلم . [ ح ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. رؤیا. ج ، احلام .(از منتهی الارب ). خواب . (ترجمان عادل ) : این جهان را که بصورت قائم است گفت پیغمبر که حلم نائم است . مولوی .|| (مص ) خواب دیدن . || محتلم شدن . || جماع کردن در خواب . || دیدن برای کسی خواب . |...
-
حلم
لغتنامه دهخدا
حلم . [ ح ُ ل ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. || جماع در خواب . (منتهی الارب ). || (مص ) بالغ گردیدن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
زمین حلم
لغتنامه دهخدا
زمین حلم . [ زَ ح ِ ] (ص مرکب ) در بیت زیر ظاهراً کنایه از کسی که بسیار بردبار باشد : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
رأس حلم
لغتنامه دهخدا
رأس حلم . [ رَءْ س ِ ح ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در لیبی در نزدیکی بندر پلین . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 572 شود.
-
بی حلم
لغتنامه دهخدا
بی حلم . [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حوصله . نابردبار : دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم . (گلستان ).
-
واژههای همآوا
-
هلم
لغتنامه دهخدا
هلم . [ هََ ل َ ](ع ق ) جواب هَلُم َّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هلم
لغتنامه دهخدا
هلم . [ هََ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) بیا. (منتهی الارب ). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال . لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهدأکم ؛ یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و م...
-
هلم
لغتنامه دهخدا
هلم . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) فروهشته ٔ سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هلم
لغتنامه دهخدا
هلم . [ هَُ ل ُ ] (ع اِ) آهوان کوهی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).