کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلق و گلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حلق آویز
لغتنامه دهخدا
حلق آویز. [ ح َ ] (ن مف مرکب ) بحلق آویخته . بدارکشیده .
-
تازه حلق کردن
لغتنامه دهخدا
تازه حلق کردن . [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلق را تازه کردن . تازه کردن حلق . مجازاً بمعنی خنک کردن حلق . رفع عطش کردن . از سوز تشنگی کاستن : یکی تشنه را تا کند تازه حلق یکی تا بگردن درافتند خلق .سعدی (بوستان ).
-
حلق آویز شدن
لغتنامه دهخدا
حلق آویز شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بحلق آویختن . آویختن از گلوگاه .
-
جستوجو در متن
-
غلصمة
لغتنامه دهخدا
غلصمة. [ غ َ ص َ م َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن غلصمه . (اقرب الموارد). || حلقوم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن غلصمه ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || (اِ) گوشت پاره ٔ میان سر و گردن و تندی سر گلو و گلو سرخ یا سر خشکنای...
-
ذباح
لغتنامه دهخدا
ذباح . [ ذُ / ذِ / ذُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است زهردار. || آزاری است در حلق . درد گلو. ذبحة، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق . درد گلو یا خون است که خناق پیدا کند پس میکشد، یا ریشی است که در حلق برآید و در مثل است : رب ّ مطعمة تکون ذباحاً. || شکاف س...
-
نای گلو
لغتنامه دهخدا
نای گلو. [ ی ِ گ َ / گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلقوم . (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن ). حنجره .(ترجمان القرآن ). حنجر حلق . قصبةالمری : اولین دام در ره آدم هست نای گلو و طبل شکم . سنائی .از تلخ گواری نواله م در نای گلو شکست ناله م .نظامی ...
-
اسکرک
لغتنامه دهخدا
اسکرک . [ اِ ک ِ رَ ] (اِ) برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند.(برهان ). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری ). هکه . (برهان ). سِکسِکه . اسکچه .
-
غرغرة
لغتنامه دهخدا
غرغرة. [ غ َ غ َ رَ ] (ع مص ) به نیزه زدن در حلق . || آواز برآوردن گوشت وقت بریان کردن . (منتهی الارب ). || آب در گلو گردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) . ج ،غَراغِر، الغرغرة بالغراغر الباردة و الحارة. (دزی ). فارسیان تفریس کرده غراره گویند. (غ...
-
ابتلاع
لغتنامه دهخدا
ابتلاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی ). بگلو فروبردن . بلعیدن . فروبردن . فرودادن . تو دادن . قورت دادن (در تداول عامه ).
-
مبلع
لغتنامه دهخدا
مبلع. [ م َ ل َ ] (ع اِ) حلق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). محل بلع وگلو و حلق . (ناظم الاطباء). حلق . بلعم . بلعوم . آنجای از گلو که غذا را بلع کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای طعام . حلق . (از اقرب الموارد). || سوراخ مبال و آبری...
-
گلو
لغتنامه دهخدا
گلو. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا ، ارمنی کول (فروبرده ، بلعیده )، کردی گَرو ، افغانی غاره ، غرئی (گردن ، قصبةالریه )، استی قور (غیرقطعی )، سنگلیچی غر ، خوانساری گلی ، دزفولی گلی ، گیلکی گولی ، کر...
-
تغرغر
لغتنامه دهخدا
تغرغر. [ ت َ غ َ غ ُ ] (ع مص ) آب در حلق گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب در حلق گردانیدن چنانکه نه فروداده شود و نه از دهان خارج گردد. (از اقرب الموارد). || اشک در چشم گردانیدن . (از اقرب الموارد). || بگشتن آواز در گلو. (زوزنی...
-
حلقی
لغتنامه دهخدا
حلقی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلق . حروف حلقی و آن شش حرف است : همزه ، هاء، عین ، حاء، غین ، خاء. (آنندراج ). رجوع به حلق شود. || مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نغمه ٔ حلقی ؛ مقابل صناعی...
-
حشرجة
لغتنامه دهخدا
حشرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (ع مص ) خرخر کردن محتضر گاه جان دادن . غرغره ٔ محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال . خرخراک مرگی . (مهذب الاسماء). || گردیدن آواز خر در حلق وی .