کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ] (ع اِ) گلو. (منتهی الارب ) (دهار). نای گلوی . حلقوم . ج ، حلوق ، احلاق . (منتهی الارب ). مبلع. بلعوم : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون . کسائی .ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم ز بیهوده گفتار گشته دژم . فردوسی...
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ](ع اِمص ) ثکل . پسرمردگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حلقه . (منتهی الارب ). رجوع به حلقه شود. || شتران که بشکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) سرخ و پوست رفته گردیدن قضیب است از گشنی کردن و کذلک حلق الحمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح ِ ] (ع اِ) انگشتری پادشاه . (منتهی الارب ). انگشتری ملک . (مهذب الاسماء). || انگشتری بی نگینه از سیم . || شتران و گوسفندان بسیار. (منتهی الارب ). مال بسیار. (مهذب الاسماء).
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح ِ ل َ ](ع اِ) ج ِ حلقة. (منتهی الارب ). رجوع به حلقه شود.
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
حلق آویز
لغتنامه دهخدا
حلق آویز. [ ح َ ] (ن مف مرکب ) بحلق آویخته . بدارکشیده .
-
تازه حلق کردن
لغتنامه دهخدا
تازه حلق کردن . [ زَ / زِ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلق را تازه کردن . تازه کردن حلق . مجازاً بمعنی خنک کردن حلق . رفع عطش کردن . از سوز تشنگی کاستن : یکی تشنه را تا کند تازه حلق یکی تا بگردن درافتند خلق .سعدی (بوستان ).
-
حلق آویز شدن
لغتنامه دهخدا
حلق آویز شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بحلق آویختن . آویختن از گلوگاه .
-
حلق آویز کردن
لغتنامه دهخدا
حلق آویز کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بحلق آویختن کسی را یا خود را تا خفه شود و بمیرد. آویختن از گلوگاه . در گلو طنابی کرده آویختن کشتن را.
-
واژههای همآوا
-
هلق
لغتنامه دهخدا
هلق . [ هََ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مسعل
لغتنامه دهخدا
مسعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) حلق . (منتهی الارب ). حلق ،و یا محل سعال و سرفه در حلق . (از اقرب الموارد).