کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلزونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلزونی
لغتنامه دهخدا
حلزونی . [ ح َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلزون . || خط یا شکل شبیه بحلزون . مارپیچی . (فرهنگ فارسی معین ). || پیچاپیچ . پیچ پیچ مانندصدف و خانه ٔ حلزون . بشکل حلزون . مارپیچ . مارپیچی .
-
جستوجو در متن
-
مفتولی
لغتنامه دهخدا
مفتولی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مفتول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفتول شود.- میخ مفتولی ؛ نیک تراشیده و راست . (یادداشت ایضاً).|| (اِ) قسمی کتیرا که پیچیده و حلزونی شکل است . (یادداشت ایضاً).
-
زلابیة
لغتنامه دهخدا
زلابیة. [ زَ بی ی َ ] (ع اِ) نوعی از حلوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حلوای معروف . (از اقرب الموارد). زلوبیا. که نوعی از حلوا باشد. (ناظم الاطباء). زلیبیا. زلوبیا. زلوبیه . قسمی شیرینی که از شکر و جغرات کنند حلزونی شکل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ا...
-
مارپیچ
لغتنامه دهخدا
مارپیچ . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیچیدگی در اطراف مرکزی . (ناظم الاطباء). پرچم و... آنچه مصوران شکلی بوضعی کشندکه گویا چند مار باهم پیچیده اند. (غیاث ) (آنندراج ).به شکل مار حلقه زده . حلقه های پیوسته که از بزرگ آغازیده و بتدریج کوچک شود چنان مار که حلقه...
-
پیچاپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچاپیچ . (ص مرکب ) پیچ پیچ . پرپیچ . حلزونی . خم درخم . پیچ درپیچ . خم اندرخم . پیچی بر پیچی . سخت پیچیده . با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت . نظامی .ز پیچاپیچ آن شب...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِ) کشتی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جهاز کوچک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب ). سفینه . زورق . (ناظم الاطباء). جاریه . فُلک : امیر کشتی ها خواست ناوی د...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...
-
کازرون
لغتنامه دهخدا
کازرون . [ زِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) شهرستان کازرون یکی از شهرستانهای استان هفتم کشور (فارس ) است و حدود آن بقرار زیر میباشد. از شمال و شمال باختری به شهرستان بهبهان ، از شمال خاوری و خاور به شهرستان شیراز و از جنوب و جنوب باختر به شهرستان بوشهر و از...