کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلاق
لغتنامه دهخدا
حلاق . [ ح َ / ح َ ق ِ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب )(غیاث ). مبنی بر کسر به معنی مرگ . (مهذب الاسماء).
-
حلاق
لغتنامه دهخدا
حلاق . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) سلمانی . گرای . گرا. سرتراش . (منتهی الارب ). موی پیرا. سترنده . (منتهی الارب ) (غیاث ). موی سترنده . آینه دار. موی تراش . (از غیاث ). || حجام . (غیاث ).استره . (از ملخص اللغات ). موی ستر. (مهذب الاسماء).
-
حلاق
لغتنامه دهخدا
حلاق . [ ح ِ ] (ع اِ) صف . (منتهی الارب ). رده . || رأس جیدالحلاق ؛ سر نیک سترده موی . (منتهی الارب ).
-
حلاق
لغتنامه دهخدا
حلاق . [ ح ُ ] (ع اِ) درد حلق . (از منتهی الارب ). || تسکین نیافتن ماده خر و همچنین زن از گشنی و باردار نشدن بر آن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
قاسمی حلاق
لغتنامه دهخدا
قاسمی حلاق .[ س ِ ی ِ ح َل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به قاسمی دمشقی شود.
-
قاسم حلاق
لغتنامه دهخدا
قاسم حلاق . [ س ِ م ِ ح َل ْ لا ] (اِخ ) ابن صالح بن اسماعیل حلاق (1221 - 1284 هَ . ق . / 1806 -1867 م .) دانشمندی است دمشقی و جد شیخ جمال الدین قاسمی است . تألیفاتی دارد و از اوست : 1- مسائل الرضاع . 2- اعانة الناسک علی اداء المناسک . و فرزندش محمد...
-
جستوجو در متن
-
پیرایشگاه
لغتنامه دهخدا
پیرایشگاه . [ را ی ِ ] (اِ مرکب ) دکان حلاق . جای موی سر ستردن . آنچه امروز آرایشگاه نام گرفته .
-
قاسم دمشقی
لغتنامه دهخدا
قاسم دمشقی . [ س ِ م ِ دِ م ِ ] (اِخ ) رجوع به قاسم حلاق شود.
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن صالح . رجوع به قاسم حلاق شود.
-
خاصه خان
لغتنامه دهخدا
خاصه خان . [ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری . لقب حلاق و سلمانی سلاطین قاجار.
-
پیرایشگر
لغتنامه دهخدا
پیرایشگر. [ را ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) پیراینده . که پیراید. که زینت دهد. || حلاق . || دباغ . رجوع به پیراستن شود.
-
لدن
لغتنامه دهخدا
لدن . [ ل ُ دَ ] (اِخ ) اُلیویه . حلاّق و رازدار لویی یازدهم . مولد تیلت نزدیک بروژس . مصلوب به سال 1484م .
-
ریش تراش
لغتنامه دهخدا
ریش تراش . [ ت َ] (نف مرکب ) آنکه ریش کسان تراشد. || آنکه ریش مردم تراشد. حلاق . (یادداشت مؤلف ). || آنکه ریش خود را خود یا به دست حلاق تراشد. آنکه ریش خویش تراشاند یا تراشد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دستگاهی مجهز به تیغه یا تیغ که ریش را بدان...