کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلاجی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلاجی کردن
لغتنامه دهخدا
حلاجی کردن . [ ح َل ْ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن و پاک کردن . فلخیدن . واخیدن . || کنایه از حرفهای درشت گفتن ، خواه بکنایه خواه صریح . (آنندراج ) (غیاث ). || موشکافی و دقت کردن . (آنندراج ).- حلاجی کردن امری ؛ روشن و هویدا ...
-
واژههای مشابه
-
کمان حلاجی
لغتنامه دهخدا
کمان حلاجی . [ ک َ ن ِ ح َل ْ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کمان حلاج . کمان نداف . و رجوع به کمان (آلت پنبه زدن ) شود.- مثل کمان حلاجی لرزیدن ؛ لرزیدنی بسیار سخت .
-
جستوجو در متن
-
ندفی
لغتنامه دهخدا
ندفی . [ ن َ ] (حامص ) حلاجی . (ناظم الاطباء). ندافی . پنبه زنی . رجوع به ندافی شود.- ندفی کردن ؛ پنبه زدن . حلاجی کردن . (ناظم الاطباء). ندافی کردن .
-
پیشنهاد کردن
لغتنامه دهخدا
پیشنهاد کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن . قصد کردن . || عرضه کردن . پیشنهاد دادن . اعلام خواستاری کاری یا خریدی و یا فروشی . || طرح کردن مطلبی حلاجی شدن آنرا.
-
پیشنهاد دادن
لغتنامه دهخدا
پیشنهاد دادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) قصد کردن . || پیشنهاد کردن . عرضه کردن . تسلیم اعلام نامه ٔ حاکی از قبول کار یا خرید و یا فروش . || طرح کردن مطلبی حلاجی شدن آنرا.
-
غاژ کردن
لغتنامه دهخدا
غاژ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غاز کردن . پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن . (برهان ) (سروری ) (آنندراج ). فلخمیدن . فلخودن . فلخیدن . فرخمیدن . زدن . حلاجی کردن . پاک کردن . رجوع به غاژکرده شود.
-
فاخیدن
لغتنامه دهخدا
فاخیدن . [ دَ ](مص ) واخیدن . چیدن . برکندن . || زدن . || پنبه زدن . حلاجی کردن . || نیزه افکندن . || گرفتن . || فراهم آوردن . گرد کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به واخیدن شود.
-
بخیدن
لغتنامه دهخدا
بخیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پنبه و پشم زدن .(آنندراج ). حلاجی کردن پشم و پنبه . (ناظم الاطباء).
-
پنبه فرخمیدن
لغتنامه دهخدا
پنبه فرخمیدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِف َ رَ دَ ] (مص مرکب ) پنبه فلخیدن . پنبه فخمیدن . بیرون کردن پنبه از پنبه دانه . حلج . حلاجت . حلاجی کردن .
-
فرخمیدن
لغتنامه دهخدا
فرخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن . (برهان ). غاژ کردن . پنبه زدن . (یادداشت به خط مؤلف ). فخمیدن . فلخیدن . رجوع به فخمیدن شود.
-
شانیدن
لغتنامه دهخدا
شانیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن . (آنندراج بنقل از غیاث اللغات ). || حلاجی کردن . (ناظم الاطباء). || مخفف نشاندن . (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری ). رجوع به شاند و شاندن شود.
-
شیدن
لغتنامه دهخدا
شیدن . [ دَ ] (مص ) حلاجی کردن . ندافی کردن . زدن پنبه و پشم و مانند آن . ندف . حلج . زدن (چنانکه پنبه و امثال آنرا). واخیدن . نفش . فلخیدن . فلخمیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
فلخمیدن
لغتنامه دهخدا
فلخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص )پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن . (برهان ). مصحف فلخیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخودن شود.