کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق و حوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هبط حق
لغتنامه دهخدا
هبط حق . [ هََ ح َ ] (اِخ ) نامی است که مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی به قحطبةبن شبیب سردار عرب داده بود. (حبیب السیر ج 2 ص 198). این نام تصحیفی از اسم اصلی وی یعنی قحطبة است .
-
آل حق
لغتنامه دهخدا
آل حق . [ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل اﷲ. اولیأاﷲ. اولیاء : آنچنان پر گشته از اجلال حق کاندر او هم ره نیابد آل حق .مولوی .
-
حق گذاردن
لغتنامه دهخدا
حق گذاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
-
حق گذاشتن
لغتنامه دهخدا
حق گذاشتن . [ ح َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
-
حق ناشناختن
لغتنامه دهخدا
حق ناشناختن . [ ح َ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) کفران . مکافرة. (منتهی الارب ).
-
حق ا
لغتنامه دهخدا
حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس . رجوع به ماده ٔ حق شود.
-
حق التدریس
لغتنامه دهخدا
حق التدریس . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداشی که بمدرس دهند برای درس گفتن . حق التعلیم .
-
حق التعلیم
لغتنامه دهخدا
حق التعلیم . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداش که بمعلم علمی یا فنی دهند آموختن آنرا.
-
حق التولیة
لغتنامه دهخدا
حق التولیة. [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ی َ] (ع اِ مرکب ) مالی که بمتولی وقفی یا مزار امام یاامام زاده ای دهند برای تولیت امور آن وقف یا مزار.
-
حق الدخول
لغتنامه دهخدا
حق الدخول . [ ح َق ْ قُدْ دُ ] (ع اِ مرکب ) حق الورود.
-
حق الزحمة
لغتنامه دهخدا
حق الزحمة. [ ح َق ْ قُزْ زَ م َ ] (ع اِ مرکب ) از زحمت مراد تعبی است که برای انجام کاری برند. مالی که دهند کسی را در ازای کاری که انجام کرده است . حق العمل . حق السعی .
-
حق السعی
لغتنامه دهخدا
حق السعی . [ ح َق ْ قُس ْ س َع ْی ْ ] (ع اِ مرکب ) حق العمل . حق الزحمة.
-
حق الشرب
لغتنامه دهخدا
حق الشرب . [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) حقابه . ص ص آب بهاء. (فرهنگستان ).
-
حق الشفعة
لغتنامه دهخدا
حق الشفعة. [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) حق تقدمی که یکی از دو شریک بر دیگران دارد چون شریک دیگر سهم ملک خود فروختن خواهد.
-
حق الطبابة
لغتنامه دهخدا
حق الطبابة. [ ح َق ْ قُطْ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) حق العلاج . حق القدم طبیب .