کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقیر شمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حقیر داشتن
لغتنامه دهخدا
حقیر داشتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) تحقیر. کوچک داشتن . محقر و خرد شمردن . اندک گرفتن . ازدراء. استحقار. (تاج المصادر بیهقی ). اقتحام .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار گرفتن . ازراء.
-
حقیر شمردن
لغتنامه دهخدا
حقیر شمردن . [ ح َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کوچک و خرد و محقر گمان بردن . کوچک و خرد گرفتن . اندک گرفتن . اهانت . استهانت . استخفاف . تزاهد. (منتهی الارب ). غمط.
-
حقیر کردن
لغتنامه دهخدا
حقیر کردن . [ ح َک َ دَ ] (مص مرکب ) امهان . تحقیر. سفع. خوار کردن .
-
حقیر نقیر
لغتنامه دهخدا
حقیر نقیر. [ ح َ رِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، از اتباع ) خرد و خوار. (مهذب الاسماء).
-
حقیر شدن
لغتنامه دهخدا
حقیرشدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کوچک و خرد و محقر گردیدن . مهانت . خوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خوار و حقیر
لغتنامه دهخدا
خوار و حقیر. [ خوا / خا رُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) پست . ناچیز. بی اعتبار. بی قدر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
کوچک شمردن
لغتنامه دهخدا
کوچک شمردن . [ چ َ / چ ِ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) حقیر شمردن . خوار و خرد انگاشتن . کوچک داشتن . رجوع به کوچک داشتن شود.- به کوچک شمردن ؛ خرد و حقیر انگاشتن . خوار و بیچاره شمردن : عدو را به کوچک نباید شمردکه کوه کلان دیدم از سنگ خرد.سعدی...
-
شمردن
لغتنامه دهخدا
شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص ) شمار کردن . تعداد نمودن . حساب کردن . (ناظم الاطباء). حَسبان . حُسبان . عدد. شماردن . شمریدن . تعدیه . تعداد. تعداد کردن . احصاء. محاسبه . احتساب . (یادداشت مؤلف ). حسب . حَسبان . حساب . حسابة. حسبة. (دهار) (...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ُ ] (ص ، اِ) در پهلوی «گورت » ظاهراً از ریشه «وورت » و پارسی باستان «ورْتا» ، در لهجه ٔ کاشانی «گوردی و گورد» بلند، بلندی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع . (از برهان ) (از آنندراج ) : ایا خورشید سالاران گیتی...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف ) : مرعش ، جذب دو شهرک است خرم...
-
نارسیس
لغتنامه دهخدا
نارسیس . (اِخ ) شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد.نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی است و آورده اند که پدرش رودخانه ٔ سفیز و مادرش یک پری به نام لیریوپ بوده است . نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می...
-
زال
لغتنامه دهخدا
زال . (اِخ ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش یافتن او بدست سیمرغ در شاهنامه چنین آمده :از سام نریمان فرزندی آمد سپیدموی .بچهره نکو بود برسان شیدولیکن همه موی بودش...
-
دشمن
لغتنامه دهخدا
دشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...