کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حقد
لغتنامه دهخدا
حقد. [ ح َ ] (ع مص ) کینه در دل گرفتن . سؤالظن فی القلب علی الخلائق لاجل العداوة. (تعریفات ). منتظر فرصت کین کشی بودن . || نباریدن باران . || برنیامدن چیزی از کان . (منتهی الارب ).
-
حقد
لغتنامه دهخدا
حقد. [ ح َ / ح َ ق َ / ح ِ ] (ع مص ) کینه گرفتن بر. (منتهی الارب ). کینه گرفتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از مهذب الاسماء). کینه در دل گرفتن .
-
حقد
لغتنامه دهخدا
حقد. [ ح ِ ] (ع اِ) کینه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار). غضب ثابت . (اقرب الموارد). ضمد. (تاج المصادر بیهقی ). کین . (منتهی الارب ). اِحنة. غل . هو طلب الانتقام و تحقیقه ؛ ان الغضب اذا لزم کظمه لعجز عن التشفی فی الحال رجع الی الباطن و احتقن ف...
-
جستوجو در متن
-
حقود
لغتنامه دهخدا
حقود. [ ح ُ] (ع اِ) ج ِ حقد. (منتهی الارب ). رجوع به حقد شود.
-
سرول
لغتنامه دهخدا
سرول . [ س َ ] (اِ) حقد و آن بدگویی و غیبت مردم در خاطر نگاه داشتن است . (برهان ). حقد و حسد. (آنندراج ) (انجمن آرا). || طالب فرصت بدی کردن بودن . (برهان ).
-
سبلت کندن
لغتنامه دهخدا
سبلت کندن . [ س ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجزی و فروتنی کردن . (آنندراج ). کنایه از حسد بردن . حقد ورزیدن : آن مسیحا مرده زنده می کندآن یهود از حقد سبلت می کند.مولوی .
-
مضد
لغتنامه دهخدا
مضد. [ م َ ض َ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کینه و حقد. (ناظم الاطباء).
-
احقاد
لغتنامه دهخدا
احقاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِقد. کینه ها : هست او مقراض احقاد و جدال قاطع جنگ دو خصم و قیل و قال .مولوی .
-
احنة
لغتنامه دهخدا
احنة. [ اِ ن َ ] (ع اِ) کینه . (مهذب الاسماء). حقد. || خشم . ج ، اِحَن ، اِحنات .
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ِ ] (ع اِ) بدخواهی . حقد. کینه . غل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
حاقد
لغتنامه دهخدا
حاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حقد. کینه ورز. کینه ور. کین ور. بدخواه . بداندیش .
-
تیورک
لغتنامه دهخدا
تیورک . [ رَ ] (اِ) به معنی رشک و حسد باشد و آن رنجور بودن به خوشی خلایق است و خواهش آن داشتن که بغیر از او دیگری خوشحال نباشد. (برهان ). به معنی رشک و حقد و حسد و رضا نبودن به خوشی کس . (انجمن آرا) (آنندراج ). رشک و حقد و حسد. (ناظم الاطباء). در بره...
-
وغر
لغتنامه دهخدا
وغر. [ وَ ] (ع اِ) حقد و کینه . || عداوت و دشمنی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بانگ و خروش لشکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ذحل
لغتنامه دهخدا
ذحل . [ ذَ ] (ع اِ) کینه . (دهار). دشمنی . دشمنانگی . حقد. عداوت . ج ، ذُحول . (مهذب الاسماء). اَذحال . (منتهی الارب ).