کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقایق شنو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حقایق شنو
لغتنامه دهخدا
حقایق شنو. [ ح َ ی ِ ش ِ ن َ/ نُو ] (نف مرکب ) آنکه حقایق را بکار بندد. آنکه بحقایق عمل کند. آنکه حقایق را گوش دارد : تو منزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو حقایق شنو.سعدی .
-
واژههای مشابه
-
حقایق شناس
لغتنامه دهخدا
حقایق شناس . [ ح َ ی ِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده و عارف حقایق : حقایق شناسی جهاندیده ای هنرمندی آفاق گردیده ای . (بوستان ).چنین گفت مرد حقایق شناس کز این هم که گفتی ندارم هراس . (بوستان ).توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس .(بوستان ).
-
امهات حقایق
لغتنامه دهخدا
امهات حقایق . [ اَ م م َ ت ِ ح َ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امهات اسماء. (فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به امهات اسماء شود.
-
جستوجو در متن
-
شنو
لغتنامه دهخدا
شنو. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ن َ / نُو ] (نف مرخم ) شنونده و دریابنده . (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره .- حرف شنو ؛ که به سخن کسی گوش فرادهد.- || آنکه اطاعت و فرمان برد.- حقایق شنو ؛ که به حقایق گوش دهد. که ...
-
حق گوی
لغتنامه دهخدا
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید : به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی .تو منزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی .ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی...
-
منزل شناس
لغتنامه دهخدا
منزل شناس . [ م َ زِ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه توقفگاههای بین راه را شناسد. آنکه از منازل سفر آگاه باشد : چو شه دید کآن لشکر بی قیاس در آن ره نباشند منزل شناس . نظامی .زمین را شود میل و منزل شناس به تری و خشکی رساند قیاس . نظامی .نمودند منزل شناسان راه ک...
-
منطقی
لغتنامه دهخدا
منطقی . [ م َ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به علم منطق . (ناظم الاطباء). مربوط به علم منطق . مستدل . با استدلال . بر اساس برهان و دلیل : خردمندان را بنماییم به برهانهای عقلی و به حجتهای منطقی که آمدن مردم از کجاست . (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 4). ... ا...
-
هزل
لغتنامه دهخدا
هزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . || (اِ) بیهودگی . خلاف جد. (منتهی الارب ). لاغ . سخن بیهوده . (یادداشت به خط مؤلف ). آن است که از لفظ معنای آن اراد...
-
دقیقه
لغتنامه دهخدا
دقیقه . [ دَ قی ق َ /ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) دقیقه . مؤنث دقیق . ج ، أدِقّة،أدِقّاء. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء جمع آن دِقاق و دَقائق ضبط شده است . رجوع به دقیق شود. || نکته ٔ باریک لطیفه . نازک کاری . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر داروهای مس...
-
راهرو
لغتنامه دهخدا
راهرو. [ رَو / رُو ] (نف مرکب ) راهرونده . رونده .راهرونده . سائر. طی طریق کننده . راه پیما. ج ، راهروان .(ناظم الاطباء). ماشی . (یادداشت مؤلف ) : چون جهان سپید گشت سیاه راهرو نیز بازماند از راه . نظامی .برآن راهرو نیم جو بار نیست که او را یکی جو در...
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان ؛ اذا صرفهم الی بیوتهم . (اقرب...