کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقارت و بی آبروئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مخازی
لغتنامه دهخدا
مخازی . [ م َ ] (ع اِ) رسوائیها و بی آبروئی ها و خواریها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) : پادشاه که از مقابح افعال کارداران و مخازی احوال ایشان رفاده ٔ تعامی بر دیده ٔ بصیرت خویش بندد... (مرزبان نامه ص 29).
-
ناکسی
لغتنامه دهخدا
ناکسی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) بیقدری . خواری . حقارت . ذلت . پستی . (از ناظم الاطباء). کسی نبودن . بی ارزشی . عدم قابلیت . بی ارجی . هیچکسی : تا ز ریاضت به مقامی رسی کت به کسی درکشد این ناکسی . نظامی .هر کس که به بارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی ن...
-
بی قدری
لغتنامه دهخدا
بی قدری . [ ق َ ] (حامص مرکب )بی ارزشی . بی اعتباری . ناچیزی . کم اهمیتی : ور زآنکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری زآن جانب خویش ننگرد زین سواز ننگ حقارت و ز بی قدری . منوچهری .نشد بی قدر و قیمت سوی مردم ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار. ناصرخسرو.پا...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی چون
لغتنامه دهخدا
بی چون . (ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. (آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . (ناظم الاطباء). بی مانند و بی نظیر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی سر و ته
لغتنامه دهخدا
بی سر و ته . [ س َ رُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن . بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی سر و ته ، سخنان بی سر و ته ؛ لاطائل و بیهوده . (از یادداشت مؤلف ).
-
بی خواهش
لغتنامه دهخدا
بی خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (ق مرکب ، ص مرکب ) بی خواستاری . بی طلب . || بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء). || بی اراده و بی میل . (ناظم الاطباء). بی خواهانی . || بی طوع و بی رغبت . (آنندراج ).
-
بی مروتی
لغتنامه دهخدا
بی مروتی . [ م ُ رُوْ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل بی مروّت . درشتی و سختدلی و بی رحمی و ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). ستمگری . ناجوانمردی . نامردمی . بی مردانگی .
-
خباثت
لغتنامه دهخدا
خباثت . [ خ َ / خ ِ ث َ ] (ع اِمص ) پلیدی . ناپاکی . (ناظم الاطباء) (از ترجمان عادل بن علی ) (دهار) : سخن چون زر پخته بی خبائث گردد و صافی چو او را خاطر دانا به اندیشه بپالاید. ناصرخسرو.|| بدکاری . بدعملی . || بدذاتی . بدجنسی . || بی آبرویی . بی شرفی...
-
بی ساز
لغتنامه دهخدا
بی ساز. (ص مرکب ) (از: بی + ساز) مقابل ساخته .بی برگ . مرد بی ساز و برگ . (یادداشت مؤلف ). مرد بی ساز و سلاح . عُطُل . (منتهی الارب ). رجوع به ساز شود.- بی ساز و سامان ؛ ناآماده و غیرمستعد و نامهیا. (ناظم الاطباء).- || بی فایده . (ناظم الاطباء).
-
بی مانند
لغتنامه دهخدا
بی مانند.[ ن َن ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + مانند) بی مثل و بی نظیر. (آنندراج ). بی نظیر. بی عدیل . (ناظم الاطباء). بی جفت .بی همتا. بی شبه . بی کفو. بی مثال . بی بدیل . بی بدل . (یادداشت مؤلف ). قیوم . قیام . (منتهی الارب ) : به اصل و نسل و شرف زین و ف...
-
بی صفایی
لغتنامه دهخدا
بی صفایی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی صفا. نایکرنگی . بی مودتی . بی اخلاصی . || بی طراوتی . و رجوع به صفا و ترکیبات آن شود.
-
بی کوئی
لغتنامه دهخدا
بی کوئی . (حامص مرکب ) مرادف بی کس و بی رفیق . (غیاث ). بی کسی ، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند. (آنندراج ).
-
افتضاح
لغتنامه دهخدا
افتضاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رسوا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آشکار شدن عیوب کسی . (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی . (یادداشت بخط مؤلف ). رسوا کردن . (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) مأخوذ از تازی ؛رسو...
-
زودبود
لغتنامه دهخدا
زودبود. (ص مرکب ) کنایه از بیجا و بی حساب . (غیاث ). بیهوده و بی جا و بی مناسبت . (ناظم الاطباء). کنایه از بی جا و بی حساب . و این را در مقامی گویند که شخص کاری بی تحاشی کند و بی پروائی نماید . (آنندراج ).