کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ] (ع مص ) حضانت . در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را...
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از تغلب . (الانساب ) (منتهی الارب ). || نام بطنی از قضاعة. و نسبت بدان حضنی است . (الانساب ).
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است به نجد. و در مثل است : انجد من رأی حضناً. و آن بر سوی نجد واقع است و حدود نجد از همانجا آغازد. و آن مشهورترین جبال نجد باشد و گویند از آن تا تهامه یک مرحله است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عاج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دندان فیل . ناب فیل . پیل استخوان .
-
حضن
لغتنامه دهخدا
حضن . [ ح ِ ] (ع اِ) فروتر از زیر بغل . (مهذب الاسماء). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست . (منتهی الارب ). از زیر بغل تا کشح . کنار. || آگوش . (مهذب الاسماء). آغوش . || آنچه گنجیدن تواند زیر بغل . یک بغل . || مجازاً، ک...
-
واژههای همآوا
-
هزن
لغتنامه دهخدا
هزن . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای یکصد تن سکنه . محصول آن خرما است و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
حذن
لغتنامه دهخدا
حذن . [ ح ُ ] (ع اِ) نیفه ٔازار. || کرانه ٔ پیراهن . (منتهی الارب ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث العنبری . پدر محجن است . جاحظ داستانی درباره ٔ او آورده است . (البیان و التبیین ج 3 ص 246).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) حی ای است از غسان .
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام موضعی است .
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن ابی وهب بن عمروبن عائدبن مخزوم . وی جد سعید مسیب است که از جدش از پیغمبر روایت دارد. حزن روز فتح مکه اسلام آورد و یمامه را دریافت و پیغمبر او را «سهل » نامید، و او داستان سقیفة را نقل کرده است . (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7) (قا...
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن سعد ساعدی . ابن حبان گوید: نام سهل بن سعد ساعدی حزن بود و پیغمبر او را سهل نامید. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7). رجوع به حزن بن ابی وهب و نیز به سهل ساعدی شود.