کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) از القاب خدا : ... خبر داد از زهری از انس از رسول صلی اﷲ علیه و سلم از جبرئیل از حضرت که گفتی من با بنده آن کنم که بمن گمان برد... (کیمیای سعادت ).
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) از القاب شهر مرو است . (تتمه ٔ صوان ).
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (اِخ ) لقب حضرت محمد (ص ) : و بنده خواست کی این مضمون با انساب و تواریخ عرب و حضرت و ائمه ٔ دین مبین رضوان اﷲ علیهم درپیوندد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 113).
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستان رفت بحضرت امیرالمؤمنین هارون الرشید. (تاریخ سیستان ). پیش آمد باخلعت قبای سیاه و بحضرت ...
-
واژههای مشابه
-
کلاته حضرت
لغتنامه دهخدا
کلاته حضرت . [ ک َ ت ِ ح َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است با 465 تن سکنه آب آنجا از قنات محصول زیره و شغل مردم زراعت ، مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
صنیع حضرت
لغتنامه دهخدا
صنیع حضرت . [ص َ ع ِ ح َ رَ ] (اِخ ) از کسانی بود که در مبارزه ٔ مشروطیت پیوسته دولتیان را یاری میداد و جمعی از اوباشان را فراهم آورده بمجلس می تاخت . کسروی نویسد: روز بیست و سوم آذر (1286 نهم ذوالقعده ٔ 1326 هَ . ق .) گروهی از بی سر و سامان (های ) چ...
-
عالی حضرت
لغتنامه دهخدا
عالی حضرت . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) آنکه مقام بالا دارد. (ناظم الاطباء). رجوع به عالیجناب شود.
-
فتح حضرت
لغتنامه دهخدا
فتح حضرت . [ ف َ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن شخرف (یا شنجرف ) المروزی . رجوع به فتح بن شخرف شود.
-
حضرت عبدالعظیم
لغتنامه دهخدا
حضرت عبدالعظیم . [ ح َ رَ ت ِ ع َ دُل ْ ع َ ] (اِخ ) قصبه ای است در بلوک غار و پشاپویه تهران که مرکز بلوک است و مدفن حضرت عبدالعظیم و حمزةبن موسی بن الکاظم و طاهر در آن است . راه آهن حضرت عبدالعظیم به تهران 1365 گز میباشد کنار راه تهران قم میان دو را...
-
حضرت سلطان
لغتنامه دهخدا
حضرت سلطان . [ ح َ رَ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان دره گز، در 15هزارگزی شمال باختری نوخندان ، سر راه مالرو عمومی دره گز به سنگ سوراخ و کوهستانی و معتدل است . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، پنبه و شغل مردم...
-
امین حضرت
لغتنامه دهخدا
امین حضرت . [ اَ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاریه بود. برادر بزرگ امین السلطان میرزا علی اصغرخان اتابک این لقب را داشت . رجوع به تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج 1 ص 374 شود.
-
واژههای همآوا
-
هزرة
لغتنامه دهخدا
هزرة. [ هََ رَ ] (ع اِ) زمین تنگ . (منتهی الارب ). || تمام کسل . (اقرب الموارد). ج ، هزرات : انه ذوهزرات و فیه هزرات ؛ ای کسل تام . (اقرب الموارد).
-
هذرة
لغتنامه دهخدا
هذرة. [ هََ ذِ رَ ] (ع ص ) مؤنث هذر. (منتهی الارب ). هیذرة. مِهْذار. (از اقرب الموارد). رجوع به هذر شود.