کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حضارة
لغتنامه دهخدا
حضارة. [ ح َض ْ ضا رَ ] (اِخ ) نام شهری به یمن در نواحی سنجان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
حضارة
لغتنامه دهخدا
حضارة. [ ح ِرَ ] (ع اِ) در تداول امروز عرب ، تمدن یک قوم و فرهنگ ایشان را حضارة ایشان گویند. رجوع به حضار شود.
-
واژههای همآوا
-
حضارت
لغتنامه دهخدا
حضارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حاضر آمدن . || حاضر کردن . || مقیم شدن بشهر. مقیم بودن به حضر. اقامت کردن . مقابل بداوت .
-
حضارت
لغتنامه دهخدا
حضارت . [ ح ِ / ح َ رَ ] (ع اِ) شهر. حضر. || (اِمص ) اقامت در شهر. (آنندراج ). مقیم بودن . به حضر اقامت کردن . مقابل بداوت . شهرنشینی . رجوع به حضارة شود.
-
حظارة
لغتنامه دهخدا
حظارة. [ ح ِ رَ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن . حظرة. (مهذب الاسماء). منع. مقابل اباحه .
-
جستوجو در متن
-
حضارت
لغتنامه دهخدا
حضارت . [ ح ِ / ح َ رَ ] (ع اِ) شهر. حضر. || (اِمص ) اقامت در شهر. (آنندراج ). مقیم بودن . به حضر اقامت کردن . مقابل بداوت . شهرنشینی . رجوع به حضارة شود.
-
حسن حسینی
لغتنامه دهخدا
حسن حسینی . [ ح َ س َ ن ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) عبدالوهاب تونسی . مدرس تاریخ در خلدونیه و مدرسه ٔ عالی ادب عربی به تونس بود. او راست : 1- بساط العقیق فی حضارة القیروان و شاعرها ابن رشیق چ تونس 1330 هَ . ق . در 92 ص . 2- المنتخبات التونسیة للناشة المدرسیة ...
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ) نزدیک . || درگاه . || حضور. || شهر. حضارة. مقابل بدو. || خانه حضور. خانه باشی . مقابل سفر.(آنندراج ). آرام . مقام . مقابل سفر راه : تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم . فرخی .کوه از تو عجب دارد...
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...
-
ظاهر
لغتنامه دهخدا
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بیبَرس بن عبداﷲ، السلطان الاعظم قسیم امیرالمؤمنین رکن الدین ابوالفتح البندقداری الصالحی ، ملقب به الملک الظاهر. از ممالیک بحری . مولد او به دشت قبچاق در حدود 625 هَ . ق . بود. او سالهای اوّل عمر خویش را در مولد خود به سر برد و س...