کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصر خانگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حصر شوعال
لغتنامه دهخدا
حصر شوعال . [ ] (اِخ ) (قریه یا آشیانه ٔ روباه ) و آن دهی است که در جنوبی املاک یهودا واقع بوده از آن پس به شمعون داده شد. (صحیفه ٔ یوشع 15، 28 و 19:3 و اول تواریخ ایام 4:28). و بعد از اسیری دوباره آباد شد. (نحمیا 11:27). ولتون گمان میبرد که در موقع ...
-
حصر قضایا
لغتنامه دهخدا
حصر قضایا. [ ح َ رِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) مقابل اهمال آن . موضوع قضیه ٔ حملی یا جزوی شخصی بود، یعنی قابل وقوع شرکت نبود یا بود. و بر تقدیر اول ، قضیه را مخصوصه و شخصیه خوانند و آن یا موجبه بود، مانند: زید کاتب است . یا سالبه بو...
-
حصر وجده
لغتنامه دهخدا
حصر وجده . [ ] (اِخ ) (یعنی قریه ٔ مبارک ) و آن دهی است در جنوب مرز و بوم یهودا. (صحیفه ٔ یوشع 15: 27). و در تعیین موضع آن اختلاف کرده اند. ولتون بر آن است که قریه ٔ مذکوره همان ام بغک است که در نزد بحیره ٔ الموت واقع و دارای خرابه های بسیار قدیم میب...
-
حصر وراثت
لغتنامه دهخدا
حصر وراثت . [ ح َ رِ وِ ث َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوق ) انجام دادن تشریفات قانونی و رسمی برای برسمیت شناختن و محدود و مشخص کردن وارثان شخص درگذشته .
-
بی حصر
لغتنامه دهخدا
بی حصر. [ ح َ ] (ص مرکب ) بی انتها. خارج از حد و حصر. نامحدود. (ناظم الاطباء). بی شمار. بی اندازه .
-
حد و حصر
لغتنامه دهخدا
حد و حصر. [ ح َدْ دُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و مر. حد و حساب . رجوع به حد بمعنی اندازه شود : فرمانبرش بدند همه سیدان عصرافزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...