کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ / ح ُ ب َ / ح َ ص َ ب َ ] (ع اِ) سرخجه . (مهذب الاسماء). دانه های سرخ و باریک و سوزنده که بر بدن پدید آید. (غیاث ). سرخژه . (السامی فی الاسامی ). سرخچه . (زمخشری ). هسبت . (زمخشری ). بضم ها و فتح باء، سرخچه . (خلاص نطنزی ). بفتح حاء و باء...
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ ص َ ب َ ] (ع اِ) از اعلام مردان عرب است .
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ ص َ ب َ ] (ع اِ) سنگریزه ، و یکی از آن ، و این نادر است .
-
حصبة
لغتنامه دهخدا
حصبة. [ ح َ ص ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) باد سخت که سنگ ریزه دارد. || ارض حصبة؛ زمین سنگ ناک .
-
واژههای همآوا
-
حسبه
لغتنامه دهخدا
حسبه . [ ح َ ب ُ ] (ع جمله ٔاسمیه ) بس است او را. (ترجمان القرآن عادل بن علی ).
-
جستوجو در متن
-
هسبت
لغتنامه دهخدا
هسبت . [ هََ ب َ ] (ع اِ) حصبه ، و سرخچه . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
آهه
لغتنامه دهخدا
آهه . [ هََ ] (ع اِ) تأوﱡه . || حصبه ، یعنی آبله های خرد که بر تن مردم پیدا آید با تب .
-
سرخژه
لغتنامه دهخدا
سرخژه . [ س ُ خ ِ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) سرخجه . سرخچه . سرخزه . حصبه . رجوع به همین کلمات شود.
-
سرخیزه
لغتنامه دهخدا
سرخیزه . [ س ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سرخجه که نوعی از حصبه باشد و آن جوششی باشد که بیشتر طفلان را بهم رسد. (برهان ). رجوع به سرخجه شود.
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س ُ ] (اِ) سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. (برهان ). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. (رشیدی ).
-
سرخره
لغتنامه دهخدا
سرخره . [ س ُ خ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سرخزه . سرخژه . سرخیژه . سرخچه . رجوع کنید به سرخیژه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از حصبه باشد و با زای نقطه دار هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ).نوعی از علت دمیدگی که بیشتر کودکان را بر روی دمد.به تازی...
-
سرخده
لغتنامه دهخدا
سرخده . [ س ُ خ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حصبه باشد و اکثر طفلان را بهم میرسد. (برهان ).سرخجه . (جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه شود.
-
محصوب
لغتنامه دهخدا
محصوب . [ م َ ] (ع ص ) سرخجه برآورده . مبتلا به سرخجه . محصب . (از منتهی الارب ). سرخجه شده . (دهار). سرخجه برآمده . (مهذب الاسماء). رجوع به حصبه شود.