کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصانت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حصانت
لغتنامه دهخدا
حصانت . [ ح َ ن َ ] (ع اِمص ) حصافت . استواری . محکمی . استحکام . استوار شدن حصار و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ): و با عقل خود آن یک حصن بی حصانت را... (جهانگشای جوینی ). || پارسائی . (زمخشری ). پرهیزکار شدن . نهفته شدن زن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
حصانة
لغتنامه دهخدا
حصانة. [ ح َص ْ صا ن َ ] (ع اِ) زردپای و آن مرغی است از مرغان آبی . (زمخشری ).
-
حسانة
لغتنامه دهخدا
حسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تمیمیة. دختر ابوالحسین . شاعره ٔ اندلسی . وی در کودکی شعر و ادب آموخت و آنگاه که پدر وی درگذشت او دوشیزه بود و شوی و سرپرست و وسیله ٔ معاش نداشت . و از این رو قصیده ای بساخت و به حکم بن عبدالرحمان پادشاه اندلس به قرطبه...
-
حسانة
لغتنامه دهخدا
حسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به شیبانی شود.
-
حسانة
لغتنامه دهخدا
حسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) مزنیة، یکی از صحابیات و از دوستان خدیجه ٔ کبری بود. و او به خانه ٔ حضرت رسول در حیات خدیجه و پس از وفات وی آمد و شد داشت و پیغامبر جمله ٔ «حسن العهد من الایمان » را در حق او فرمود. و تا آنگاه که پیر شده بود هرگاه که حض...
-
حسانة
لغتنامه دهخدا
حسانة. [ ح ُس ْ سا ن َ ] (ع اِ) نعت مؤنث است از حسن .
-
جستوجو در متن
-
دزگاه
لغتنامه دهخدا
دزگاه . [ دِ ] (اِخ ) به فارسی نام محلی بوده در قدیم الایام معروف و به حصانت موصوف اما اکنون نامی از آن باقی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
فک
لغتنامه دهخدا
فک . [ ف َ ] (اِخ ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم ).
-
مناعت
لغتنامه دهخدا
مناعت . [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) عزت و عزت نفس و متانت . (ناظم الاطباء). عزت نفس داشتن . علو طبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناعة. رجوع به مناعة شود. || بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) : چونکه به من بنگری ز کبر و مناعت من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار است . ن...
-
وثوق
لغتنامه دهخدا
وثوق . [ وُ ] (ع اِمص ) ثقة. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).چون به وثوق ازدگران گوی بردشاه خزینه به درونش سپرد. نظامی . || پایداری . (ناظم ...
-
یاراحمدآقا
لغتنامه دهخدا
یاراحمدآقا.[ اَ م َ ] (اِخ ) دربندی ، کوتوال قلعه ٔ دربند از نواحی شیروان بوده . وی به سال 915 هَ . ق . هنگام سفر دوم شاه اسماعیل اول به شیروان باتفاق محمد بیک نامی باستظهار حصانت قلعه برخلاف دیگر حکام آن ناحیه نافرمانی آغاز کردند و سرانجام شاه اسماع...
-
سرجهان
لغتنامه دهخدا
سرجهان . [ س َ ج َ ] (اِخ ) قلعه ای بود بر کوهی که محاذی طارمین است بر پنج فرسنگ سلطانیه بجانب شرقی است و کمابیش پنجاه پاره دیه از توابع آن بود و تمامت در فترت مغول خراب شده بود. (نزهةالقلوب چ لیدن ص 64). نام قلعه ای بود بر قله ٔ کوهی از کوه های دیلم...
-
محترس
لغتنامه دهخدا
محترس . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتراس . محتفظ. خود را پاس دارنده از چیزی . کسی که پاس می دارد از مخالفت و حراست می کند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به حصانت آن حصن از صدمه ٔ اولی و طامه ٔ کبری محترس شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 195). || آنک...