کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حشیشی
لغتنامه دهخدا
حشیشی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حشیش . حشیش کش . || منسوب به حشیش نام بطن های چندی از عرب است . (سمعانی ).
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ِ ] (ع اِ) جوالی که در آن حشیش باشد.
-
ابومحرز
لغتنامه دهخدا
ابومحرز. [ اَ م ُ رِ ] (اِخ ) حشیش . محدث است .
-
برغل
لغتنامه دهخدا
برغل . [ ] (اِ) حشیش است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
اسرار
لغتنامه دهخدا
اسرار.[ اَ ] (اِ) قسمی بنگ . نوعی از حشیش و بنگ و چرس .
-
برغور
لغتنامه دهخدا
برغور. [ ب ُ ] (اِ) برغول . (فهرست مخزن الادویه ). بلغور. حشیش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به حشیش و بلغور شود. || گندم نیم آس کرده است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بلغور شود.
-
ثن
لغتنامه دهخدا
ثن . [ ث ِ ] (ع اِ) علف خشک بر هم افتاده و بسیار. || حشیش خشک . || خشکی گیاه . || چوب سیاه .
-
خرومینون
لغتنامه دهخدا
خرومینون . [ خ َ ] (معرب ، اِ) کلمه ای است یونانی بمعنی بلغور، حشیش ، جریش ، دشیش ، راء. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کمافیطس
لغتنامه دهخدا
کمافیطس . [ ک َ طُ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی ، گیاهی حشیش مانند که گل آن بنفش رنگ است و تخم آن را به شیرازی ماش دارو گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کیمافیطوس شود.
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
-
ماشیا
لغتنامه دهخدا
ماشیا. (اِ) حشیش ارغامونی است و آن رستنیی باشد مانند خشخاش و به شیرازی مامیثای سرخ گویندش . (برهان )(آنندراج ). گیاهی که مردم شیراز مامیثای سرخ گویند.(ناظم الاطباء). و رجوع به ارغامونی و مامیثا شود.
-
محش
لغتنامه دهخدا
محش . [ م ُ ح ِش ش ] (ع ص ) زن که بچه در شکم او خشک شده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی که میرود برای فراهم آوردن حشیش و کاه . || دست خشک شده و شل شده . (ناظم الاطباء).
-
احتشاش
لغتنامه دهخدا
احتشاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گیاه فاگرفتن . (زوزنی ). گیاه فاکردن . (تاج المصادر). گیاه واکردن . گرد آوردن و جستن گیاه . جستن و فراهم آوردن حشیش . (منتهی الارب ).
-
باط
لغتنامه دهخدا
باط. (ع اِ) (مشتق از اِباط) بغل . زیر بغل . (دزی ج 1 ص 49).- باط حشیش ؛ یکدسته علف . یک بغل علف . (از دزی ج 1 ص 49).