کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جلوی
لغتنامه دهخدا
جلوی . [ ج َ ] (اِ) خرام وخرامنده . || خدم و حشم . (ناظم الاطباء).
-
تدیل
لغتنامه دهخدا
تدیل . [ ت َ ](اِخ ) پسر حشم است از قبیله ٔ جذام . (منتهی الارب ).
-
حشمی
لغتنامه دهخدا
حشمی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حشم . بطنی از جذام .
-
احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشم . نوکران و خدمتکاران . (غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او : بفرمود تا بر نقیض نخست یکی نامه املا نمودند چُست که آن تیره گردی که چون شام بودنه گردسپه گرد احشام بود.هاتفی .
-
استخوال
لغتنامه دهخدا
استخوال . [ اِ ت ِخ ْ ] (ع مص ) خدم و حشم خود ساختن . (منتهی الارب ). خادم خود کردن . در خدم و حشم خویش درآوردن . || بخال گرفتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). خال خواندن . (منتهی الارب ). بخالو گرفتن کسی را.
-
محشم
لغتنامه دهخدا
محشم . [ م َ ش َ ] (ع اِ) جائی که در آن خدم و حشم مردمان بزرگ گرد می آیند. (ناظم الاطباء).
-
بنه کن
لغتنامه دهخدا
بنه کن . [ ب ُ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیه ٔ دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- بنه کن رفتن ؛ با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن . از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم . ا...
-
حشمت
لغتنامه دهخدا
حشمت . [ ح َ ش َ م َ ] (ع اِ) حَشَمَة. حشم . حشمه ٔ مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران . تابعین . تبعه .
-
مشک شم
لغتنامه دهخدا
مشک شم . [ م ُ / م ِ ش َم م ] (ص مرکب ) خوشبوی . که بوی مشک دهد : اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم .ناصرخسرو.
-
واهم
لغتنامه دهخدا
واهم . [ هََ ] (حرف اضافه + اسم ) با هم و همدیگر. (آنندراج ). با هم . با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) برابر در رسم و روش . || منقبض . چین دار. مجعد. پیچیده شده . || خم . کج . || آماده . || با حشم و خدم . || (اِ) حیوان کوچکی که شغور نیز گویند....
-
هباء منثورا شدن
لغتنامه دهخدا
هباء منثورا شدن . [ هََ ئَن ْ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به صورت گرد و غبار پراکنده درآمدن . گرد و غبار گردیدن : در لحظه آن ملک و خدم و حشم او هباءمنثورا شد. (انیس الطالبین ، نسخه ٔ خطی مؤلف ص 16).
-
تایان بهادر
لغتنامه دهخدا
تایان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) از امراء ترک و رسول امیر تیمور گورکان به نزد «زنده حشم ». رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 405 و 420 شود.
-
شهررانده
لغتنامه دهخدا
شهررانده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از شهر رانده . تبعیدشده . کسی که او را نفی بلد کرده باشند : این دل شهررانده در گل تیره مانده ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من .(دیوان شمس ).
-
قماج
لغتنامه دهخدا
قماج . [ ] (اِخ ) (امیر...) والی بلخ در زمان سلطان سنجر بود که به وسیله حشم غزان [ طایفه ای از ترکمانان ] به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 510، 511، 513 شود.
-
نامحتشم
لغتنامه دهخدا
نامحتشم . [ م ُ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) بی حشمت . بی ارج . وضیع. مقابل محتشم ، به معنی صاحب حشم و حشمت : هر کس در دیوان رسالت آمدی از محتشم و نامحتشم چون بونصر را دیدندی ناچار سخن با او گفتندی . (تاریخ بیهقی ص 139).