کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حس و حرکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حس ذائقة
لغتنامه دهخدا
حس ذائقة. [ ح ِ س س ِ ءِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذوق . چشائی . قوه ٔ تمییز طعوم . یکی از حواس خمسه ٔ ظاهری . رجوع به حس شود.
-
حس سامعه
لغتنامه دهخدا
حس سامعه . [ ح ِس ْ س ِ م ِ ع َ / ع ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سمع. قوه ٔ شنوائی . قوه ٔ تمیزاصوات . یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره . رجوع به حس شود.
-
حس شامة
لغتنامه دهخدا
حس شامة. [ ح ِس ْ س ِ م م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شم . بویائی . قوه ای که بدان تمییز روایح کنند. وآن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره است . رجوع به حس شود.
-
حس کردن
لغتنامه دهخدا
حس کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن . کنایت از فهمیدن .
-
حس نملی
لغتنامه دهخدا
حس نملی . [ ح ِس ْ س ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورمور شدن . احساس مورمور. گزگز. حالت سوزن سوزن شدن .
-
جستوجو در متن
-
لمس شدن
لغتنامه دهخدا
لمس شدن . [ ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) فالج گونه شدن . بی حس و بی حرکت ارادی گشتن اندامی . لَس شدن . بی حس و حرکت شدن عضوی : دستم لمس شده است ؛ حرکت نمیکند.
-
محس
لغتنامه دهخدا
محس . [ م ُ ح ِس س ] (ع ص )دریابنده ٔ حس و حرکت چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دریابنده و حس کننده . || شانه کننده .(ناظم الاطباء). قشوکننده ٔ ستور. (از منتهی الارب ).
-
خشک شنج
لغتنامه دهخدا
خشک شنج . [ خ ُ ش َ ] (ص مرکب ) فالج . بی حس و بی حرکت در عضو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطباء). کله . دنگ . چیزی قابل اشاره ٔ حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. (یادداشت مؤلف ) : یک نقطه ن...
-
میخ کوب شدن
لغتنامه دهخدا
میخ کوب شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در جای خود بی حس و بی حرکت ماندن و از شدت وحشت قادر به حرکت نبودن : وقتی شکارچیان نعره ٔ ببر را شنیدند در جای خود میخکوب شدند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میخکوب شود.
-
نفس حیوانی
لغتنامه دهخدا
نفس حیوانی . [ ن َ س ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن کمال نخستین است جسم طبیعی آلی را از جهت ادراک جزئیات و حرکت ارادی . (از تعریفات ). نفس حیوانی عبارت از جوهر بخاری لطیفی است که منشاء حیات و حس و حرکت است . (فرهنگ علوم عقلی از اسفار ...
-
کرخت شدن
لغتنامه دهخدا
کرخت شدن . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سِرشدن . بی حس شدن عضوی . خدر شدن . باطل شدن حس لمس اندامی زنده خواه به علاج و خواه بخودی خود به خواب رفتن .کرخ شدن . ضعیف شدن حس . بی حس گردیدن عضوی از عدم حرکت خون در وی و مانند آن چنانکه مد...
-
مرده سان
لغتنامه دهخدا
مرده سان . [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) چون مرده . بی حس و حرکت : گر چه کفن سفید یک چندبر سبزه ٔ مرده سان برافکند.خاقانی .
-
روح ممات
لغتنامه دهخدا
روح ممات . [ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهری است که با خروج آن موجود زنده فانی شده و بمیرد و آن مقابل روح حیات است که بوسیله ٔ آن اکل و شرب و حس و حرکت انجام میشود. توضیح مطلب آنکه فلاسفه برای روح مراحلی بیان کرده اند، بلکه به روح متعدد قائل...