کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسیر
لغتنامه دهخدا
حسیر. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) آرمان خوار. ارمان خوار. (مهذب الاسماء). آرمان و دریغخوار. اندوه خوار. افسوس خوار. افسوس و دریغخورنده . دریغخورنده . || مانده . فرومانده ازهر چیز. (منتهی الارب ). درمانده . وامانده . مانده و رنجه شده . (غیاث از لطائف ). مانده ...
-
واژههای همآوا
-
هسیر
لغتنامه دهخدا
هسیر. [ هَََ ] (اِ) هسر است که یخ باشد. (برهان ) : امروز از خجالت دوشینه بنده راجانی است پر ز آتش و طبعی پر از هسیر.سنائی .
-
حصیر
لغتنامه دهخدا
حصیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام حصنی به یمن از بناهای ملوک قدیم . || کوهی به بلاد غطفان . یا کوهی جهینه را. || نام وادیی است . || آبی از آبهای نملی . (معجم البلدان ).
-
حصیر
لغتنامه دهخدا
حصیر. [ ح َ ] (ع اِ)باریه . (معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی . (مهذب الاسماء).بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری . بوریه . باری . باریاء. بوریاء. طلیل : و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم ). و از آمل ...
-
حصیر
لغتنامه دهخدا
حصیر. [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابن بدر. صحابی است .
-
جستوجو در متن
-
آرمان خوار
لغتنامه دهخدا
آرمان خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) حسیر. حسران . حسر. حسرت خوار.
-
حسران
لغتنامه دهخدا
حسران . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) حسیر. حسر. آرمان خوار. (مهذب الاسماء). دریغخوار. (مهذب الاسماء).
-
حسری
لغتنامه دهخدا
حسری . [ ح َ را] (ع ص ) ج ِ حسیر. (منتهی الارب ). فروماندگان . || ناقة حسری ؛ شتر ماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
-
دریغخوار
لغتنامه دهخدا
دریغخوار. [ دِ / دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) دریغخوارنده . حسیر. متحسر.متأسف . ملهوف . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دریغ خوردن شود.
-
خیره چشم
لغتنامه دهخدا
خیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب ) بی شرم . ستهنده . لجوج . حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مؤلف ). عنید. خودسر. خودرای . خیره سر. خیره سار.
-
خاسی
لغتنامه دهخدا
خاسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) خاسی . سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، خاسئین . خاسئون : کونوا قردة خاسئین . (قرآن 165/7).بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهرعمرو عنتر بسرِ تی...
-
خازه
لغتنامه دهخدا
خازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده . (فرهن...
-
عمرو
لغتنامه دهخدا
عمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عبدِوَدّ عامری . از بنی لؤی ، از قریش . از سوارکاران و شجاعان مشهور قریش بود که تا هنگام مرگ اسلام نیاورد. و بسال 5 هَ .ق . در غزوه ٔ خندق به دست علی (ع ) به قتل رسید. هیچیک ازسوارکاران عهد جاهلیت شهرت عمروبن عبدود را ن...