کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسیبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسیبک
لغتنامه دهخدا
حسیبک . [ ح َ ب َ] (اِ) روده ٔ بره ٔ شیرخواره که درپیچند بمقدار نارنجی و چند عدد از آن را بر سیخی بریان کنند. روده ٔ بره ٔ فربه باشد که آن را قطعه قطعه کنند، هر قطعه بمقدار وجبی و پنج پنج را در یکدیگر پیچیده در آش ماست افکنند. (برهان قاطع). حسرت المل...
-
جستوجو در متن
-
حسیب الملوک
لغتنامه دهخدا
حسیب الملوک .[ ح َ بُل ْ م ُ ] (ع ، اِ مرکب ). رجوع به حسیبک شود.
-
حسیب البزغالة
لغتنامه دهخدا
حسیب البزغالة. [ ح َ بُل ْ ب ُ ل َ ] (ع ، اِ مرکب )یا حسیب بزغاله . حسیبک . حسرةالملوک . (شرفنامه ٔ منیری ). حسیب الملوک . بریان الفقراء. رجوع به حسیبک شود.
-
حی
لغتنامه دهخدا
حی . (اِ) نام دیگر حرف «حاء»، یکی از حروف الفبای عربی . (المعجم ) : نان از حی حسیبک در پیچ و جیم زیجک .بسحاق اطعمه .
-
مونبار
لغتنامه دهخدا
مونبار. [ موم ْ ] (اِ) منبار. مومبار. نوعی طلمه یا دلمه که از قیمه ریزه و برنج پر کنند و آن را حسرةالملوک نیز می نامیده اند. حسیب . حسیبک . حسیب الملوک . جنبل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به منبار شود.
-
مومبار
لغتنامه دهخدا
مومبار. (اِ) مبار. دلمه ٔ مونبار. حسیبک . حسیب الملوک . حسرةالملوک . حسیب بزغاله . مونبار. بریان الفقراء. در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمه ٔ ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند. (از یادداشت مؤلف ) : عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون در پیش نان ...
-
زیجک
لغتنامه دهخدا
زیجک . [ ج َ ] (اِ) روده ٔ گوسفند با مصالح پر کرده و خشک نموده که در وقت حاجت پخته خورند. (ناظم الاطباء). (الزیجک ) روده ٔ بره ٔ علفخوار که قطعه قطعه کنند هر پاره یک وجب بالا و به یکدیگر پیچند و در ماستبا اندازند و خواتین به تبرک در اندرون حجره به یک...
-
شهله
لغتنامه دهخدا
شهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || (اِ) گوشت بسیار چرب . (برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند. (آنندراج...
-
مبار
لغتنامه دهخدا
مبار. [ م َ / م ُ ] (اِ) روده ٔ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند.(برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). روده ٔ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری ) (فره...
-
حسرت الملوک
لغتنامه دهخدا
حسرت الملوک . [ ح َ رَ تُل ْ م ُ ] (اِمرکب ) دلمه ٔ مونبار است و آن دلمه (طلمه ) بوده است که از قیمه ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر میکرده اند و نامهای دیگر آن : حسیبک و حسیب الملوک و حسیب بزغاله و جنبل و بریان الفقرا بوده . لکن امروز خرده ٔ جگر و شش وگُ...
-
حسیب
لغتنامه دهخدا
حسیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمارکننده . (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شمارگر. حساب کننده . (غیاث ). شمارگیر. (منتهی الارب ). شمرنده . شمارکن . (السامی فی الاسامی ). محاسب : کفی باﷲ حسیباً؛ ای محاسباً. || نامی از نامهای خدای تعالی . || م...
-
بریان
لغتنامه دهخدا
بریان . [ ب ِرْ ] (نف ، اِ) صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن . در حال برشتگی . برشته . (آنندراج ). کباب شده و پخته شده . (ناظم الاطباء). پخته بر آتش . حَنیذ.شِواء. شَوی ّ. مُحاش . مَشوی ّ. مَشویّة : ز دردش همه ساله گریان بدندچو بر آتش تیز بریان ب...
-
دوله
لغتنامه دهخدا
دوله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دایره . (از برهان (فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || زلف . (از برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ جهانگیری ). پیاله و پ...
-
شش
لغتنامه دهخدا
شش . [ ش ُ ] (اِ) ریه و سل و یکی از احشای محتوی در سینه ٔ انسان و دیگر حیوانات که آلت عمده ای است مر عمل تنفس را و قدمای از اطبا آن را بادزن و مروحه ٔ دل می دانستند. (ناظم الاطباء). نام عضوی است درون سینه که به هندی پهیپرا گویند. (غیاث اللغات ). چیزی...