کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسو
لغتنامه دهخدا
حسو. [ ح َ س ُوو ] (ع ص ) مرد بسیارآشام .
-
حسو
لغتنامه دهخدا
حسو. [ ح َ س ُوو / ح َس ْوْ ] (ع اِ) آشامیدنی . (دهّار). هر چیز رقیق که توان آشامید. حریره . آنچه از شوربا و جز آن که اندک اندک آشامند. (غیاث اللغات ). طعامی که از آرد و آب و روغن پزند و گاهی بدان شیرینی نیز کنند : حسو نعره میزد که بغرا کجاست که کشتن...
-
حسو
لغتنامه دهخدا
حسو. [ ح َس ْوْ ] (ع مص ) آب خوردن مرغ . حسا الطائردرست است ، و شرب الطائر، غلط است . یوم کحسوالطیر؛ روزی کوتاه . || حسو مرق ؛ اندک اندک آشامیدن شوربا را. آشامیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهّار) (مهذب الاسماء). || خشک شدن چیزی از باد سرد. (زو...
-
واژههای همآوا
-
هصو
لغتنامه دهخدا
هصو. [ هََ ص ْوْ ] (ع مص ) کلانسال گردیدن و پیر شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
حصو
لغتنامه دهخدا
حصو. [ ح َص ْوْ ] (ع مص ) بازداشتن . منع. (تاج المصادر بیهقی ). منع کردن . مانع شدن . || درد کردن روده ها. (آنندراج ). || حصو یا حصی ارض ؛ سنگ ریزه ناک شدن آن . سنگ ریزه شدن کمیز در مثانه . (یادداشت مؤلف ). || زدن کسی یا چیزی با سنگ ریزه . و رجوع به...
-
حثو
لغتنامه دهخدا
حثو. [ ح َث ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). و در حدیث آمده است : «احثوا علی وجوه المداحین التراب ». || ریخته و پاشیده شدن خاک . حثی . تحثاء. || عطای اندک دادن . اندک چیزی دادن . اندک دادن عطا.(از منتهی الارب ). و رجو...
-
جستوجو در متن
-
حاسی
لغتنامه دهخدا
حاسی . (ع ص ) نعت فاعلی از حسو. آشامنده .
-
آشامیدنی
لغتنامه دهخدا
آشامیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور آشامیدن . سزاوار نوشیدن . || که نوشیدن آن بتوان . || که نوشیدن آن واجب است . || (اِ) آنچه آشامند. مقابل خوردنی . شراب . مشروب . شربت . حسو. (دهار). نوشیدنی . شروب .
-
مص
لغتنامه دهخدا
مص . [ ](اِخ ) از نواحی دارابجرد بوده است . ابن بلخی گوید: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 131).
-
حسوة
لغتنامه دهخدا
حسوة. [ ح ُس ْ وَ ] (ع اِ) اندازه ٔ پری دهان از حسو؛ یعنی از هر چیز رقیق که توان آشامید. ج ، اَحسیة. احسُوة. جج ، احاسی . || یکبار آشامیدن . و به این معنی به فتح حاء، افصح است .
-
دراکان
لغتنامه دهخدا
دراکان . [ ] (اِخ ) از نواحی دارابجرد بوده است که در فارسنامه ٔ ابن البلخی (ص 131) چنین توصیف شده است : حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است و هوای آن گرمسیر است و درختان خرما باشد و آب روان و دیگر میوه ها باشد. و تنگ رن...
-
آشامیدن
لغتنامه دهخدا
آشامیدن . [ دَ ] (مص ) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی . نوشیدن . نوش کردن . درکشیدن . کشیدن . گساردن (در شراب ). آشمیدن . پیمودن (باده ). خوردن . حسو. (دهار). شرب . تکرّع . تجرّع . تشرّب . احتسا. تَرَمﱡق : حصیری ... می آمد دُردی آشامیده . (تاریخ بیهقی ).ت...
-
رستاق الرستاق
لغتنامه دهخدا
رستاق الرستاق . [ رُ قُرْ رُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای بوده از نواحی دارابجرد فارس . ابن بلخی گوید: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است و هوای آن گرمسیر است ... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131). همو گوید: راه پرگ و تارم ، از شیر...