کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسن و قبح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسن و قبح
لغتنامه دهخدا
حسن و قبح . [ ح ُ ن ُ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (مسئله ٔ...) یکی از مسائل کلامی قدیم است که میان معتزلیان و سپس شیعه از طرفی و اشعریان از طرف دیگرمورد بحث و انتقاد بوده است ، که آیا حسن و قبح به تشخیص عقل است یا شرع ؟ تهانوی گوید: حسن در عرف علما...
-
واژههای مشابه
-
رأس حسن
لغتنامه دهخدا
رأس حسن . [ رَءْ س ِ ح َ س َ ] (اِخ ) نواحی غربی شبه جزیره ٔ عمان .
-
شاه حسن
لغتنامه دهخدا
شاه حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) رکن الدین بن شاه محمود معین الدین اشرف یزدی هفتمین وزیر شاه شجاع . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 2 صص 265 - 276 شود.
-
قنات حسن
لغتنامه دهخدا
قنات حسن . [ ق َ ح َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گوهرکوه بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 65هزارگزی باختر خاش کنار راه فرعی خاش به نرماشیر. سکنه ٔ آن 45 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
امام حسن
لغتنامه دهخدا
امام حسن . [ اِ ح َ س َ ] (اِخ ) حسن بن علی بن ابی طالب ، امام دوم شیعه ٔ امامیه (اثناعشریه ). رجوع به حسن ... شود.
-
ام حسن
لغتنامه دهخدا
ام حسن . [ اُم ْ م ِ ح َ س َ ] (اِخ ) از دختران امام زین العابدین علیه السلام بوده است . (از تاریخ گزیده چ لندن ، ص 204).
-
حسن آقائی
لغتنامه دهخدا
حسن آقائی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن اسماعیل حسینی آقائی متخلص به «فانی » او راست : توفیقات الهیه . (ذریعه ج 4 ص 500).
-
حسن ابی
لغتنامه دهخدا
حسن ابی . [ ح َ س َ اَ ] (اِخ ) الشیخ حسن احمد قاسم الابی ، قاضی محاکم شرعی در مصر. او راست : «انسان عین البیان » که شرح منظومه ای است در بیان . از محمدبک فهمی الرشیدی چ مصر سال 1895 م .
-
حسن احمد
لغتنامه دهخدا
حسن احمد. [ ح َ س َ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالغفار. رجوع به ابوعلی فارسی شود.
-
حسن اختیار
لغتنامه دهخدا
حسن اختیار. [ ح َ س َ ن ِ اِ ] (اِخ ) رجوع به حسن اختیارالدین شود.
-
حسن ادا
لغتنامه دهخدا
حسن ادا. [ ح ُ ن ِ اَ ] (اِخ ) (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) درست انجام دادن . رجوع به ترکیبات حسن شود.
-
حسن اداره
لغتنامه دهخدا
حسن اداره . [ ح ُ ن ِاِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درست اداره کردن .
-
حسن ادب
لغتنامه دهخدا
حسن ادب . [ ح ُ ن ِ اَ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری کردن : منظور خردمند من آن ماه که او رابا حسن ادب شیوه ٔ صاحب نظری بود.حافظ.
-
حسن ارومی
لغتنامه دهخدا
حسن ارومی . [ ح َ س َ ن ِ اُ ] (اِخ ) ابن محمدولی . او راست : ترجمه ٔ جلد سیزدهم بحار بنام محمدشاه غازی قاجارکه در 1339 هَ . ق . چاپ شده است . (ذریعه ج 4 ص 92).