کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسرت زار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسرت زار
لغتنامه دهخدا
حسرت زار. [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) حسرتخانه . حسرتکده . آرمان خانه . حسرت آباد. جای حسرت و اندوه . || کنایت از دنیای فانی : صد بهار آرزو گل ریز گشت و عاقبت برنیامد بوی امیدی ز حسرت زار ما.طالب آملی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
گل حسرت
لغتنامه دهخدا
گل حسرت . [ گ ُ ل ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است چون نرگس خرد با پیازی خرد و گلی تک و فرد به رنگ سرخ روشن و یا زرد نزدیک به سپیدی که در اسفندماه گل دهد و بیشتر در زیربرف است . از این رو، او را گل حسرت گویند که او هرگز بهار را نبیند و پیش...
-
آب حسرت
لغتنامه دهخدا
آب حسرت . [ ب ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران . سعدی .هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.حافظ.
-
اشک حسرت
لغتنامه دهخدا
اشک حسرت . [ اَ ک ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) اشک افسوس . اشک تحسر. اشک غم : بهار غنچه تصویر صفحه ٔ چمن است شکفتگی گل سیراب اشک حسرت کیست . اسیر (از آنندراج ).و رجوع به اشک افسوس شود.
-
پیاز حسرت
لغتنامه دهخدا
پیاز حسرت . [ زِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل حسرت . پیاز سگ .
-
حسرت آوردن
لغتنامه دهخدا
حسرت آوردن . [ ح َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . حسرت کشیدن : بر گذشته حسرت آوردن خطاست .مولوی .
-
حسرت اصفهانی
لغتنامه دهخدا
حسرت اصفهانی . [ ح َ رَ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش علیخان و ملازم شاهزاده محمدرضا میرزا متخلص به افسر حکمران گیلان بود و مرتبه ٔ وزارت او یافت . هدایت گوید: ملاقاتش روی داده .جوانی نیکوخصایل شیرین شمایل مهربان خلیق و رفیق بود.چندی است که درگذشته . این ...
-
حسرت بدل
لغتنامه دهخدا
حسرت بدل . [ ح َ رَ ب ِ دِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آنکه دیری آرزوی چیزی داشته است : حسرت بدلم کچل خدیجه .
-
حسرت بردن
لغتنامه دهخدا
حسرت بردن . [ ح َ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تحسر. حسرت کشیدن . تمنا کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123) : بلکه زان مستان که چون می میخورندعقلهای پخته حسرت می برند. مولوی .که همچون پدر خواهد این سفله مردکه نعمت رها کرد و حسرت ببرد. سعدی .تأثیر خفته است بخا...
-
حسرت خوردن
لغتنامه دهخدا
حسرت خوردن . [ ح َ رَ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) حسرت دیدن . حسرت کشیدن : دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو.هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخوردخورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو.چو حسرت خورد از پرواز آن بازهمان باز...
-
حسرت دهلوی
لغتنامه دهخدا
حسرت دهلوی . [ ح َ رَ ت ِ دِ ل َ ] (اِخ ) از شعرای فارسی زبان هند است . وی معاصر محمدعلی فروغ و نورالعین واقف بود و در رامپور درگذشت . (ذریعه ج 9 ص 238 از روز روشن ).
-
حسرت ریختن
لغتنامه دهخدا
حسرت ریختن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن : زند جوش خوناب دل در جگرز دل حسرت چند ریزم به در. ظهوری (از آنندراج ).آرزویی در گره بستم دُر یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم .بیدل (از آنندراج ).
-
حسرت سندیلوی
لغتنامه دهخدا
حسرت سندیلوی . [ ح َ رَ ت ِ س ِ ل َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبان هند و نامش میر محمد اشرف و شاگرد عبدالقادر بیدل بوده است . (ذریعه ج 9 ص 338 از صبح گلشن ).
-
حسرت کردن
لغتنامه دهخدا
حسرت کردن . [ ح َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت کشیدن . حسرت خوردن : بر حال گذشته ٔما هرگز نکنی حسرت امید به الطافش آینده همی دارم .خاقانی .