کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسر
لغتنامه دهخدا
حسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (مهذب الاسماء). || رنجه کردن . (ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب ...
-
حسر
لغتنامه دهخدا
حسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
-
حسر
لغتنامه دهخدا
حسر. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسر.
-
واژههای همآوا
-
هصر
لغتنامه دهخدا
هصر. [ هََ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ). جذب . (از اقرب الموارد). || خمانیدن . (منتهی الارب ). اماله . (از اقرب الموارد). || شکستن . || پیچیدن چیز تر و تازه همچو شاخ درخت و مانندآن را بی جدایی ، یا عام است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پ...
-
هصر
لغتنامه دهخدا
هصر. [ هََ ص ِ / هَُ ص َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هسر
لغتنامه دهخدا
هسر. [ هََ س َ ] (اِ) هسیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یخ را گویند، و آن آبی است که در زمستان مانند شیشه بندد. (برهان ). یخ . (اسدی ).
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح َ ] (ع اِ) احاطه . محاصره . و در فارسی با فعل کردن و شدن صرف شود.
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح َ ] (ع مص ) حصر چیزی ؛ وارسیدن همه ٔ آنرا. فراگرفتن همه را. گرد گرفتن کسی را. احاطه کردن . || محاصره کردن . اندر حصار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در حصار کردن : اعداش را نبد مدد الاّ عذاب و حصرخوش باد آن پسر که پدر باشدش چنان . منوچهری .بر ...
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) تنگ دل شدن . (آنندراج ). || بسته شدن در سخن گفتن . (زوزنی )(آنندراج ). || بخیل بودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) تنگدلی . || بخل . || بستگی در سخن . (ناظم الاطباء).
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) بخیل . مردی گران جان که هیچ خیر ندهد. (مهذب الاسماء). فرومایه . || بسته . || عاجز. || مرد رازدار.
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ ح ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ حصیر. (یادداشت مؤلف ).
-
حصر
لغتنامه دهخدا
حصر. [ح ُص ْ / ح ُ ص ُ ] (ع اِمص ) شکم گرفتگی . احتباس غایط. (ناظم الاطباء). گرفتگی شکم . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). شکم گرفتگی . بسته شدن شکم . بستگی . یبوست . سدة.
-
حثر
لغتنامه دهخدا
حثر. [ ح َ ] (ع اِ) طعام اندک و حقیر. (منتهی الارب ).
-
حثر
لغتنامه دهخدا
حثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برکنند از زیر آن ریگ برآید. و ظاهراً مراد همان طملان ترچ و دنبلان فارسی باشد. || دردی . (منته...